پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

وصیت که مرگ نمی آره ...

امروز بعد از 7 سال رفتم بهشت زهرا... خیلی بزرگه... خیلی...خودش اندازه ی یه شهره اما قبرا کوچیک با این همه می گن بازم داره جا کم می آد!عجب؟!

اینم شانس ماس دیگه...قبر هم بود قبرای قدیم...الان قبرا رو 2-3 طبقه ای کردن... دور از جون شما نوبت ما که بشه قبرا هم برج های وارونه میشن!!!!!!

آدم قطعه های قدیمی رو که میبینه سرسبزتره و قبرا بزرگتره و فاصله ی بینشون بیشتر اما قطعه های جدید...

آدم خیلی دلش میگیره...

آدم تو گورستان به چیزای زیادی فکر میکنه...

مثلا من داشتم فکر می کردم دلم نمی خواد یکی بلند گو بگیره دستش و اشک کسایی که دوسشون دارم رو در بیاره گوش ملت رو آزار بده ... دلم نمی خواد گل هایی که برام می آرن رو پرپر کنن! در ضمن من گلایل رو زیاد دوست ندارم...و دوست دارم سنگ قبرم سفید باشه!

دوست دارم رو سنگ قبرم این شعر حسین پناهی رو بنویسن:

تعادل جهان حفظ می شود به مرگ این و تولد آن!

تا هرکس روشو می خونه به این فکر کنه که هنوز زنده است و باید از زنده بودنش لذت ببره و هرگز امیدش(؟!) رو از دست نده... و به یاد بیاره که به ازای هر انسانی که می میره...یه کودک تازه(=یه زندگی تازه) متولد میشه!

من دوست  ندارم کسی واسم سیاه بپوشه...

من ناراحت نمیشم اگه بازمانده ها بعد از تدفین و مراسم بگن و بخندن اما نامردن اگه واسه آمرزشم دعا نکنن!!!!

در ضمن ترجیح می دم خرج و مخارج مراسم رو به جاهایی مثل "محک" بدن...

تازه بعضی وقتا فکر می کنم کاش خاکسترم رو می ریختن تو خلیج همیشه فارس

باور کنید این حرفا رو از روی ناامیدی نمی زنم و تا روزی که زنده ام زندگی میکنم وتلاش میکنم از زندگیم لذت ببرم اما وصیت که مرگ نمی آره...گفتنش چه اشکالی داره؟

واسه پست قبلی ام خیلی ها رو نتونستم خبر کنم... اما واسه این پست هیچکس رو خبر نمی کنم..اما اگر اومدید و این متن رو خوندید و نظری در موردش داشتید خوشحال می شم که بخونمش...

ببخشید اگه یه ذره غم انگیز بود.... 

یه دیالوگ تو فیلم "مری پاپینز" هست که خیلی دوسش دارم و جای تکه کلام ازش استفتده می کنم: یه قاشق پر از شکر...دوا رو می بره پایین!!!! یعنی همه چیز رو سخت نگیرید...  غم هم قسمتی از زندگیه دیگه...بعضی وقتا لازمه

 

 

حالا واسه این که از این حال و هوا در بیاید 3-2تا خاطره از کتاب زنده یاد عمران صلاحی(کمال تعجب):

1.احمد شاملو می گفت:نویسندگانی که دراز نویسی میکنند مثل کسانی هستند که جلو آینه دارند اصلاح می کنند و شیر آب رو هم بازگذاشتند!

2.روزی شاعری موزون سرا از مفتون امینی پرسید:"استاد چرا شعر بی وزن می گویید؟"

مفتون جواب داد:ما پا به سن گذاشتیم و دیگر نمی توانیم چیز سنگین بلند کنیم!

3.احمدرضا احمدی می گفت: وقتی که ما جوان بودیم پیرها رو تحویل می گرفتن حالا که ما پا به سن گذاشتیم جوان ها رو تحویل می گیرن!پس کی نوبت ما میرسه؟

(خدا همه ی رفتگان رو ببخشه بیامرزه)


برچسب‌ها: وصیت نامه
+ نوشته شده در  جمعه ۲۱ بهمن۱۳۹۰ساعت 15:43  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دو نکته ی جالب

دوستی را دیدیم که صورتش رو حسابی صاف و صوف کرده بود

 گفتیم:10سال جوان تر شدی.

گفت:

بگرفته بود ریش ز ما ملک حسن           اکنون به ضرب تیغ از او پس گرفته ایم!

"عمران صلاحی-کتاب کمال تعجب"

(اتفاقا چند روز پیش تو داروخونه بودم شنیدم که می گفتن گویا تیغ ژیلت هم دیگه وارد نمی شه....عجب...!!!!!)

 

در یک محفل ادبی از من خواستند شعر "خونه باهار" سروده ی خودم رو بخونم. گفتم از حفظ نیستم.

استاد "زین العابدین رهنما" که حدود 90سال سن داشت گفت:"ولی من از حفظم" و همه ی شعر رو از اول تا آخر بدون تپق از حفظ خواند.

"عمران صلاحی-کتاب کمال تعجب"

پ.ن: متاسفانه من استاد زین العابدین رهنما رو نمی شناسم اگه کسی اطلاعاتی داره بگه.

(اینم که شده حکایت فوتبال ما... من که دیروز نتونستم داربی رو ببینم...اما داداشم که دید میگفت بازم قدیمی ها(مثل کریمی و مهدوی کیا)...خیلی از بازیکنای جدید یا جوونا که فقط راه می رفتن(!) بهتر بودن. تا چند سال دیگه فکر کنم باید پوستر بازیکنای قدیمی رو بذاریم تو زمین... فکر کنم بازی های قشنگ تری ببینیم!

یه خاطره ی کوچولو از دیروز می خوام بذارم توجمع ما اگه دوست داشتید و وقت کردید سر بزنید.

 


برچسب‌ها: عمران صالحی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۴ بهمن۱۳۹۰ساعت 10:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

روایت تازه ای از داستان روباه و زاغ

روبهی قالب پنیری دید

به دهان برگرفت و زود پرید

بردرختی نشست گوشه ی باغ

که از آن می گذشت جوجه کلاغ

گفت بااو کلاغ:"کای بدبخت

بنده باید روم به روی درخت

توی قصه پنیر مال من است

این قضیه نه شرح حال من است"

گفت روبه: که هست این گونه

وضع ما در جهان وارونه!!!!

 

کتاب"تفریحات سالم"

نوشته ی زنده یاد عمران صلاحی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۹ آذر۱۳۹۰ساعت 11:2  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

ستایش

یه آهنگی از امیر عباس شنیدم که خیلی به دلم نشست

دوست داشتم شعرشو اینجا داشته باشم

چون این بار می خوام واسه دل خودم بنویسم!!!!!!!

 

حس و حالم خوش نیست...همه چی داغونه

یکی باید باشه...تورو برگردونه

گم و گورم دورم...گیج و ویجم خسته ام

بس که پای پلکمو به دلِ در بستم

پشت سر ویرونه... رو به روم دیواره

داره از ابر سیاه ...دردسر میباره!

دل مغرور اما...دست و پا نمیزنه

سنگ از آسمون بیاد...صخره جا نمی زنه!

چشماتو به روم ببند... خدا چشماش بازه

زندگی با گِله هاش...حالمو می سازه

هر کی دل ببره از رو زمین قد می کشه

هرکی آسمونیه لایق ستایشه

اگه رفتن،نرسیدن...توی تقدیر منه

جرم بی بخشش من اگه عاشق شدنه

چشماتو به روم ببند خدا چشمش بازه

زندگی با گِله هاش حالمو میسازه

 

شاید شعرش خیلی قوی نباشه...اما گاهی آدم واسه دوست داشتن بعضی چیزا دنبال واژه نیست... دنبال عمق ِ واژه هاس...گاهی یه چیز بی ربط تو رو یاد قسمتی از زندگیت می اندازه که شاید دیگران یا ربطش رو نفهمن...یا اشتباه متوجه شن

چون هیچکس از عمق زندگی دیگران خبر نداره!!!!!!بی خیال

اگه خوشتون اومد یا نیومد بهم بگید


برچسب‌ها: امیرعباسستایش
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ آبان۱۳۹۰ساعت 11:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کاریکلماتور 2

سلام

دفعه ی پیش گفتید از کاریکلماتور خوشتون اومده... منم دوباره یه پست دیگه گذاشتم براتون

این بار اگه از هرکدوم خوشتون اومد یا نیومد تو قسمت نظرات بهم بگید

1.شب را به خاطر ستارگانش تحمل می کنم.

2.مرگ مرا به همه چیز امیدوار کرده!

3.آدم خودخواه کره ی زمین را هم به رسمیت نمی شناسد!

4.رابطه ی پرنده با قفس پس از آزادی معلوم می شود!

5.کسی که خودکشی می کند از مردن مایوس است!

6.به اندازه ی سکوت می توان حرف زد!

7.به اندازه ی نور چراغ قوه ام از تاریکی کاستم.

8.چشمت نزدیک ترین ستاره است.

9.در محل دیدار...زیر آوار لحظه ی انتظار, مدفون شدم.

10.تیک تاک در حکم نفس کشیدن ساعت است.

 

پرویز شاپور

 راستی

کسی میدونه تو چه سایتی میشه دنبال مقاله های مدیریتی گشت...؟ نمی تونم یه مقاله ی درست و حسابی راجع به برنامه ریزی احتیاجات مواد MRP پیداکنم و البته چیزای دیگه... گوگل جواب درست و حسابی نمی دهاگه میتونید لطفا کمکم کنید


برچسب‌ها: پرویز شاپورکاریکلماتور
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ آبان۱۳۹۰ساعت 10:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات