پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

ستایش

یه آهنگی از امیر عباس شنیدم که خیلی به دلم نشست

دوست داشتم شعرشو اینجا داشته باشم

چون این بار می خوام واسه دل خودم بنویسم!!!!!!!

 

حس و حالم خوش نیست...همه چی داغونه

یکی باید باشه...تورو برگردونه

گم و گورم دورم...گیج و ویجم خسته ام

بس که پای پلکمو به دلِ در بستم

پشت سر ویرونه... رو به روم دیواره

داره از ابر سیاه ...دردسر میباره!

دل مغرور اما...دست و پا نمیزنه

سنگ از آسمون بیاد...صخره جا نمی زنه!

چشماتو به روم ببند... خدا چشماش بازه

زندگی با گِله هاش...حالمو می سازه

هر کی دل ببره از رو زمین قد می کشه

هرکی آسمونیه لایق ستایشه

اگه رفتن،نرسیدن...توی تقدیر منه

جرم بی بخشش من اگه عاشق شدنه

چشماتو به روم ببند خدا چشمش بازه

زندگی با گِله هاش حالمو میسازه

 

شاید شعرش خیلی قوی نباشه...اما گاهی آدم واسه دوست داشتن بعضی چیزا دنبال واژه نیست... دنبال عمق ِ واژه هاس...گاهی یه چیز بی ربط تو رو یاد قسمتی از زندگیت می اندازه که شاید دیگران یا ربطش رو نفهمن...یا اشتباه متوجه شن

چون هیچکس از عمق زندگی دیگران خبر نداره!!!!!!بی خیال

اگه خوشتون اومد یا نیومد بهم بگید


برچسب‌ها: امیرعباسستایش
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ آبان۱۳۹۰ساعت 11:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سفید پوش شدنت مبارک :)

شنیدم مرد مشکی پوش از سیاه در اومده و دیگه مشکی نمی پوشه!

نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت!؟

خوشحالم چون مشکی به مرور زمان آدم رو افسرده می کنه و خوشحالم که داره از غم در می آد...خوشحالم به خاطر عده ای که فقط به خاطر جمله ی "مشکی رنگ عشقه" مشکی می پوشیدن و حالا شاید اونا هم از مشکی در بیان...

اما ناراحتم...

ناراحتم چون یه حسی از درون(شاید حس بدبینی ام) بهم میگه:

همه ی اون جمله ها:" تا آخرین عمرم..من مشکی پوش می مونم و ..." یه جورایی تبلیغ بود...واسه گل کردن در دنیای شلوغ موسیقی...

واسه این که روزنامه ها تیتر یک بزنن:

"راز سیاه پوش شدن مرد مشکی پوش چیست؟؟"

از وقتی رضاصادقی تلویزیونی شد... عوض شد!

همون طور که از وقتی چاووشی مجاز شد سبکش تغییر کرد!!!

آینده ای که امیدوارم گریبان "سیروان خسروی" که تلویزیونی شده رو نگیره...

دوست ندارم سبک متفاوت سیروان هم کلیشه ای شه!

به هر حال حس غریبی دارم که نمی تونم توضیح بدم چیه... پس بهتره همین جا تمومش کنم و دیگه راجع بهش چیزی نگم.

 

 

رضا صادقی از سیاه در اومدنت مبارک!

 

 

یه بار تو یه مجله با علی انصاریان (فوتبالیست اون زمان  پرسپولیس) مصاحبه کرده بودن

منم که همیشه طرفدارش بودم وهستم (پ.ن:البته من دیگه طرفدار پرسپولیس دایی نیستم ولی طرفدار انصاریان چرا) مجله رو خریده بودم... یه جا ازش پرسیده بودن:

رنگ مورد علاقه؟او گفته بود:"به قول شاعر... مشکی رنگ عشقه!!!"

من تعجب کردم... چون تا اون موقع همچین شعری نشنیده بودم

از چند نفر پرسیدم اما کسی شاعرش رو نمی شناخت!

تا این که توی آبخوری مدرسه شنیدم که یکی از همکلاسی هام می خوند:

"مشکی رنگ عشقه... مثل رنگ چشای مهربونت..."

پرسیدم: این شعر مال کیه؟

گفت: نمی دونم... می گن مثل این که فرشید امین خوندتش!!!!

خیلی کنجکاو شده بودم که آهنگ رو بشنوم...

خیلی دنبال آلبوم فرشید امین گشتم اما از آلبوم جدید خبری نبود!

تا این که یکی از آشناهامون پرسید: آهنگ های رضا مشکی رو شنیدی؟

گفتم نه... بعد آهنگاش رو گرفتم و گوش کردم...

آره خودش بود: مشکی رنگ عشقه... مثل رنگ چشای مهربونت...

(البته صداش خیلی با فرشید امین متفاوت بود!!!)

یواش یواش رضا مشکی رو جلد روزنامه ها رفت و همه رضا صادقی رو شناختن...

و رضا صادقی شد رضا مشکی!

حالا دیگه اما سفید می پوشه و تیتر یک مجله ها می شه:

رضا صادقی: دیگه مشکی نمی پوشم!!!

پیشوازش رو ایرانسل واسه همه مشترک هاش می فرسته که:

(سلطان مشکی دیگر مشکی نمی پوشد!

پیشوازهای رضاصادقی 90:

دیگه مشکی نمی پوشم....)

 

 

به هر حال:

رضا مشکی... سفید پوش شدنت مبارک!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ تیر۱۳۹۰ساعت 12:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کجا به خنده میرسیم

هنوز پنجره ها به نت کردن موسیقی باران دلخوش اند

حتی اگر سنگفرش کوچه ها

ملودی قدم های من و تو را از یاد برده باشند

هنوز پرستوها شبیه ارکستری اساطیری

از آنسوی ابرها بهار را با شوق می نوازند

حتی اگر تمام پرده های عشق را باد برده باشد

هنوز دل پروانه ها پیش آن گل سرخی است

که قرن ها پیش روی پیانوی شب جا گذاشتی

بیا تا فرصتی هست

در این سوی مرزهای خاطره قدم بزنیم

اینجا ضیافتی بر پاست

ضیافتی از جادوی صدایی خوش و سر انگشتانی معجزه گر

تو که هنوز بومی رگبارهای سرنوشت منی

کنار من بنشین و به من بگو

 

 

کجا به خنده می رسیم؟

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم حالا که زندگی تکرار ماتمه

همه هراس من از اینه که چرا هنوز توی نگات یه بغض مبهمه

با تو دقیقه هام بی گریه می گذرن رو ظلمت شبم پنجره ای بذار

توی کدوم غروب پناه من می شی وقتی که گم شدم تو دست انتظار

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم؟

 

دستات تجسم عشق ونوازشه که تو نهایت آرامش منی

از سقف سرد شب روشنی می چکه، نگاهم که می کنی...لبخند که می زنی

 

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم؟؟

 

احساس داشتنت شیرینه و غریب پیش تو حتی از ابرا سبک ترم

اون لحظه که نگات خیره است به آسمون... می تونم از خودم...از گریه بگذرم

 

 

به من بگو کجا به خنده میرسیم؟؟؟

 

بابک صحرایی

برداشت شده از آلبوم "کجا به خنده می رسیم؟"

مانی رهنما

+ نوشته شده در  شنبه ۳۰ بهمن۱۳۸۹ساعت 15:34 در بلاگفا

بزن زیر گریه

نذار امشبم با یه بغض سر بشه

بزن زیر گریه چشات تر بشه

بذار چشماتو خیلی آروم رو هم

بزن زیر گریه سبک شی یه کم

یه امشب غرورو بذارش کنار

اگه ابری هستی با لذت ببار

هنوزم اگه عاشقش هستی که

نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه

غرورت نذار دیگه خسته ات کنه

اگه نیست باید دلشکسته ات کنه

نمی تونی پنهون کنی داغونی

نمی تونی یادش نباشی به این آسونی

هنوز عاشقی و دوسش داری تو

نشونش بده اشکای جاریتو

نمی تونی پنهون کنی داغونی

نمی تونی یادش نباشی به این آسونی

 

 

این آهنگ رضا شیری رو خیلی دوست دارم

غم انگیزه ولی قشنگه

همچین از ته قلبش می خونه که ...

خدا حفظت کنه پسر... این روزا دیگه کسی به فکر عشقش نیست انگار همه پیش خودشون می گن: رفت که رفت

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۵ شهریور۱۳۸۹ساعت 18:59 در بلاگفا