پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

از کجا به کجا

داشتم تو نت دنبال راه های موفقیت می گشتم. دیدم نوشته سعی کنید خلاق باشید. این بار سعی کردم دنبال راه های افزایش خلاقیت بگردم. پیشنهادای زیادی بود. شما هم اگه سرچ کنید لینک های زیادی می بینید. یکیشون برایم خیلی جالب بود. توجه ام رو جلب کرد: از وب سایت فکر نو به خصوص اون قسمت مربوط به رنگ ها:


دانشمندان معتقدند تاثیر رنگ‌ها بر زندگی انسان حتی وقتی که انسان به آنها توجه لازم و کافی هم ندارد بسیار زیاد است. در همین راستا در دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا دانشمندان تاثیر رنگ قرمز و آبی بر رفتار داوطلبان را بررسی کرده‌اند.

در این تحقیق دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند در حالی که رنگ قرمز حافظه داوطلبان را- که در این آزمایش دانش‌آموزان بودند- تقویت می‌کند، رنگ آبی به آنها کمک می‌کند که تصورات خود را آزاد کنند. دانشمندان برای اثبات این یافته تصمیم گرفتند از داوطلبان بخواهند یک آزمایش ساده انجام دهند. در این آزمایش به آنها قطعاتی به رنگ آبی و قرمز داده شده بود و از آنها خواسته شد با این قطعات چند اسباب‌بازی بسازند. دانشمندان مشاهده کردند اسباب‌بازی‌هایی که به رنگ آبی ساخته شده بودند در مقایسه با اسبا‌ب‌بازی‌های قرمزرنگ از ساختار خلاقانه‌تری برخوردار بودند.

قضاوت + کپی شده از کامنتهای شبکه های اجتماعی

  آموزگار سر کلاس گفت:

"کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند. امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن! 

روی عرشه زن و شوهری بودند. هراسان به سوی قایق نجات دویدند امّا وقتی رسیدند، فهمیدند که فقط برای یک نفر دیگر جا مانده است! در آن لحظه، مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش به درون قایق نجات پرید. زن، مبهوت، بر عرشۀ کشتی باقی ماند!

کشتی در حال فرو رفتن بود. زن، در حالی که سعی می‌کرد در میان غرّش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند، فریاد زد و کلامی بر زبان راند."

آموزگار دم فرو بست؛ از شاگردان پرسید: به نظر شما زن چه گفت؟؟؟

ادامه مطلب ...

5 قورباغه...

پنج قورباغه در یک برکه زندگی می کردند.

یک قورباغه تصمیم گرفت بپرد.

سوال: چه تعداد قورباغه باقی می ماند؟

جواب: پنج عدد!!!!

چرا؟

چون تصمیم گرفتن،انجام دادن نیست!

تفاوت برنده و بازنده در عمل و بی عملی است.

 

بهتر است مردم درباره ی آنچه هستید از شما نفرت داشته باشند تا درباره ی آنچه نیستید به شما عشق بورزند.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان" شماره ی 767

مورخ 91.1.26

نوشته ی  آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:درسته که "کپی تایپ کن بچسبون" بود اما به نظرم ارزش خوندن رو داشت.

پ.ن۲:ببخشید این روزا هم سرم شلوغه هم خیلی رو مود نیستم...اگه واسه سر زدن به وبلاگ هاتون کوتاهی می کنم منو ببخشید...دارم همه ی تلاشم رو می کنم که به همتون سر بزنم.

پ.ن۳:می خواستم اول یه عکس با نمک دیگه واستون بذارم اما از اونجایی که فلدرای کامپیوترم مثل کمد آقای وپی شده پیداش نکردم و اینو به جاش گذاشتم...حالا تو یه فرصت دیگه اون عکس بانمکه رو هم براتون می ذارم.

پ.ن۴:دوستان اگه به وبلاگ گروهی "جمع ما" هم سر بزنید خوشحال میشیم(البته من مطلب جدید نذاشتم اما مطالب دوستان خیلی جالب و خوندنیه)

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 0:5  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

زخم های کوچک ... دوستی های بزرگ

زخم های کوچک...دوستی های بزرگ

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

می گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع  شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.

وقتی نزدیک تر به هم بودند گرمتر میشدند ولی با خارهایشان یکدیگر را زخمی می کردند.

به خاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند...ولی از سرما یخ زده می مردند.

از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند یا نسلشان منقرض شود.

پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که:

با زخمهای کوچکی که از همزیستی با کسی بسیار نزدیک به وجود می آید زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است و این چنین توانستند زنده بمانند.

 

نتیجه ی اخلاقی:

                  بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است که هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان"

شماره ی 767 مورخ 91.1.26

آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:من عاشق این عکسم...طفلی جوجه تیغیه...انقدر دلم واسش می سوزه (عکسه تویه سایت متفرقه آپلود شده بود که پاک شد. یه جوجه تیغی بود که عاشق برس شده بود)

پ.ن۲:ببخشید اگه این چند وقت تنبل شدم و دیر به دیر می آم...

هم به خاطر این دانشگاهِ... است ، هم این که ADSL هم گرفتم اما بازم بعضی وقتا سرعتش انقدر کمه که سایتا رو اصلا بالا نمی آره...

به هر حال به دل نگیرید...سعی می کنم بهتر بشم

+ نوشته شده در  دوشنبه ۴ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 11:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کدامین پرواز؟

پشت خودروی باربری شیکی که من حتا نامش را هم نمی دانستم جمله ای نوشته شده بود که خواندن بخش دومش برایم سخت بود.

سرانجام خواندمش...نوشته بود:"آذربایجان اوشاجاخ"

این واژه ی ترکی را با آنچه که دست و پا شکسته خودم به یاد داشتم و به کمک دوستم به فارسی ترجمه کردم.

نوشته بود: آذربایجان به پرواز درخواهد آمد!

درآغاز از ترکیب واژگانش خوشم آمد:"به پرواز در خواهد آمد" اما سپس فهمیدم که این واژه "اوشاجاخ" در ترکی اذربایجانی به معنای پریدن(جداشدن) است!

از کنار آن خودرو گذشتم و راننده اش که چشم در چشم من را نگاه می کرد گویی که احساس دوستی کرده بود دستش را بلند کرد. من هم در پاسخ لبخندی زدم و سر تکان دادم.

دوستم رادیو گوش می داد و من سرم را به صندلی تکیه داده بودم و در اندیشه ی بابک خرم دین بودم که جدای از روایت های گوناگون از سرگذشتش , تندیسش در ایران ساخته نمی شود.

اما جمهوری آذربایجان در یکی از میدان هایش تندیسی از او را بالا می برد.

کشوری که با سرمایه گذاری کلان تاریخ دروغین برای خود و دانش آموزانش ساخته و گذشته اش را از ریشه ی اصلی اش جدا می کند و قهرمانان ساختگی برای خودش می سازد, شبکه های ماهواره ای درست می کند و به تحریک هم میهنان عزیزمان از راه تمایز نژادی(!) بر می خیزد و این می شود دستاورد تلاش های جهانخواران برای از خود بیگانه کردن مردم مان.

 

در ذهن خودم تاریخ سرزمین آذربایگان را بازخوانی می کنم.همین مردمی که بر پایه ی سندهای تاریخی از آغاز تا امروز "ایرانی" بوده اند و با گویشی از زبان فارسی(پهلوی) سخن می رانده اند و حتا برپایه ی بررسی های ژنتیکی نیز "ایرانی نژاد" اند اما این بار با زبانی دیگر, زبانی که ترک ها-که ورودشان به یورش مغول ها باز میگردد- برای ایرانیان به ارمغان(!) آورده اند و سپس هم به جز اندکی, همگی سوی سرزمین خود پا پس نهاده اند و شوربختانه جز چپاول و ویرانگری فرهنگی و نیز زبانشان(ترکی – مغولی) چیزی برایمان به جا نگذاشته اند.

و افسوس می خورم که ای کاش معلم تاریخمان این ها را برایمان گفته بود تا آن مرد,آنگونه نمی نوشت.

نوشته شده توسط:محمد خیاط زاده

در هفته نامه ی امرداد

شماره ی 267

شنبه 12 آذر 1390 خورشیدی

 

بعد نوشت: حتما این پست دوست خوبم محسن رو درباره بابک خرمدین از دست ندید.

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۲ آذر۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات