پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

شکلات

با یه شکلات شروع شد

یه شکلات گذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات گذاشت تو دست من

من بچه بودم...اونم بچه بود

سرمو بالا کردم...سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت دوستیم؟

گفتم دوست ِ دوست!

گفت تا کجا؟

گفتم:دوستیکه " تا" نداره!

گفت: " تا" مرگ!

گفتم: من که گفتم " تا" نداره!

گفت: خب " تا" پس از مرگ!

گفتم:نه نه نه..." تا" نداره...!

گفت: قبول! "تا" اونجا که همه دوباره زنده می شن. یعنی زندگی پس از مرگ!

بازم با هم دوستیم؟..."تا" بهشت" تا" جهنم؟

"تا" هر جا که باشه...بازم منو تو با هم دوستیم؟

خندیدم و گفتم: تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه " تا" بذار...

اصلا یه "تا" بکش از سر این دنیا تا اون دنیا

اما من براش "تا" نمی ذارم

نگام کرد...منم نگاش کردم

می دونستم اون می خواست حتما دوستی ما "تا" داشته باشه

دوستی بدون ِ " تا" رو نمی فهمید...

گفت بیا برا دوستیمون یه نشونه بذاریم

گفتم: باشه تو بذار

گفت: شکلات!

هر بار که همدیگه رو می بینیم...یه شکلات مال تو...یکی مال من!

گفتم باشه!

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات می ذاشت تو دست من

همدیگرو نگاه می کردیم...یعنی که دوستیم!

من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنم و تند و تند می مکیدم

می گفت: شکموووو! تو دوستِ شکموی منی!

و شکلاتش رو می ذاشت توی صندوقچه ی کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورررش!

می گفت تموم می شه! می خوام تموم نشه برای همیشه بمونه...

صندوقش پر از شکلات شده بود

هیچکدومش رو نمی خورد!

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یه روز  شکلاتات رو مورچه ها بخورن...یا کرما... اون وقت چی کار می کنی؟

گفت: مواظبشون هستم...

می گفت: می خوام نگهشون دارم "تا" موقعی که دوست هستیم

و من شکلاتم رو می ذاشتم تو دهنم و می گفتم:

                                                           نه نه نه "تا" نداره...

                                                                                     دوستی که "تا" نداره!

۱سال...۲سال...۴سال...۷سال... ۱۰ سال ...

بییییست (۲۰) سال شده!

اون بزرگ شده...منم بزرگ شدم

من همه ی شکلاتامو خوردم...

اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته...

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه!!!!

می خواد بره... بره اون دور دورا...

می گه : میرم... اما زود برمی گردم!

                                               من که می دونم بر نمی گرده!

یادش رفت شکلات به من بده

من که یادم نرفته

یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم این برای خوردن!

یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش...اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت!

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش

                                                              هر دوتارو خورد!!!!

خندیدم... می دونستم دوستی من " تا" نداره...

می دونستم دوستی اون " تا" داره... مثل همیشه...!

خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم!!!

اما اون هیچکدومشو نخورده!

حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده... چی کار می کنه؟!!!!

 

 

اینو یه نفر با صدا و احساس قشنگی دکلمه کرده

نمی دونم کیه

اما اینو خیلی قشنگ خونده

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱ تیر۱۳۸۹ساعت 21:33 در  بلاگفا

بامعرقت های عالم

بعضی روزا دلش می گیره آدم

فاصله امون خیلی زیاده از هم

وقت غذا خالیه ظرفهامون

تعارفه تموم حرفهامون

بی نمکیم و جای شک نداره

می گیم که دستمون نمک نداره

کارو ولش تو ادعا که بیستیم

جز خودمون به فکر هیچکی نیستیم

از روزی که نقل و تو ومنی شد

کل کلِمون باعث دشمنی شد

دعوا سر چیزای واهی آخه؟

واسه ی صنار و سه شاهی آخه؟

به این و اون ضرر زدن درسته؟

تهمتو پشت سر زدن درسته؟

کنج اداره عمرمون تباه شد

بس که نشستیم دلمون سیاه شد

شمام اگه خسته اید از تجارت

یه روز غروب پاشین بریم زیارت

می شه یه نصفه روز کارو ول کرد

اونجا نشستو سیر درد دل کرد

اونجا میون درد دل دمادم

نمی پرن میون حرف آدم

نمی دن آدمو فرشته ها لو

کسی نمی گیره از آدم آتو

واسه اجابت دعا و نفرین

رو گنبدا نشسته مرغ آمین

فرشته ها که واقف از طریقن

می گن با دل شکسته ها رفیقن

اگه یه وقت صدات زدن عجیب نیست

راستیَتِش اونجا کسی غریب نیست

 

اونجا بشین با رفقا صفا کن

خوش به سعادتت... مارم دعا کن

 

این  مطلب رو از یکی از اشعار مجموعه ی

" با  معرفت های عالم"

که به صورت CD منتشر شده برداشتم.

اشعار این مجموعه با صدای شاعر اشعار (آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد)

در این مجموعه موجوده و مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رو داره 

و توسط موسسه ی نغمه ی شهر منتشر شده.

من خیلی خوشم اومد به خصوص اینکه

هر شاعری شعر های خودش رو با یه حس دیگه ای می خونه

امیدوارم شما هم از این شعر خوشتون اومده باشه. 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ فروردین۱۳۸۹ساعت 17:35 در بلاگفا

چشمان من

شب در چشمان من است

به سیاهی ِ چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمانم نگاه کن!

شب و روز در  چشمان من است

به چشمهایم نگاه کن!

 

پلک اگر فرو بندم

جهانی در ظلمت فرو خواهد رفت!

 

حسین پناهی

از دفتر هفتم: نمی دانم ها

 

روحش شاد و یادش گرمی باد


وشته شده در  دوشنبه ۲ فروردین۱۳۸۹ساعت 2:14 در بلاگفا

عید اومد. بهار اومد... سال 88 مبارک :)

فرا رسیدن فصل بهار و نوروز باستانی بر همه ی ایرانیان ایران دوست مبارک باد.

 

با آرزوی سالی خوش برای همه ی ایرانیانی که این جشن باستانی را گرامی می دارند.

امیدوارم برای همه سالی خوش همراه با سلامتی... دلخوشی...برکت باشه و سال بر آورده شدن همه ی آرزوهای خوب.

خدایا در این سال حال و روزگار ما رو به بهترین شکل ممکن تغیر بده و کمک کن همون بنده ای باشیم که می خوای و جایگاهمون رو در بهشت قرار بده

باشد که روزی در زمین مریضی و گرفتاری برای هیچکس وجود نداشته باشد.

 

سال ۸۸ مبارک!


دوست دارم آفتاب بشم تا نور بارونت کنم
دور تو بگردم و این دلو مجنونت کنم
آسمون بشم برات ستاره بارونت کنم
یه جون خالی دارم می خوام که قربونت کنم

دوست دارم کفتر بشم تو آسمون پر بزنم
برم و تو اوج عشق سری به دلبر بزنم
بشینم رو بوم یار لونه و چنبر بزنم
اگه روم درو وا نکرد تا به سحر در بزنم

همیشه با این که این دل نگرونه
یه بهار پشت زمستون و خزونه
می دونم خدای ما که مهربونه
ما رو باز به هم دوباره می رسونه

دوست دارم با تو باشم تا باشه دنیا
هم تو بیداری و هم تو خواب و رویا
واست آواز بخونم مثل قدیما...


" گل اومد بهار اومد می رم به صحرا ... عاشق صحراییم بی نصیب و تنها"
عید اومد بهار اومد تو دوری اما

ترانه سرا : داراب پهلوان

آهنگ و تنظیم : علی پهلوان

ضبط صدا : علی پهلوان ، امیر تفرشی

میکس و مسترینگ : نیما وارسته

 

 

این تنها شعر بهاری بود که فعلا" دم دست داشتم

شعر خوب دیگه ای پیدا کردم می ذارم


26 و 27 اسفند سال 88 در بلاگفا

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره؟

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیم رو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیم رو

چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن

وسط قصه می شه سر به سر من می ذارن

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می ذارن

می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یه نیش زبون بترکه خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام

یه دروغگو می شمو همیشه ورد زبونام

یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کار کنم

با چه تیزی اونی که دوسش دارم شکار کنم

من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره؟

توی دنیا اصلا" عشق واقعی وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

این شعر متن یه دِکلَمه است که خیلی با احساس خونده شده و من از سایت

www.shamdo0ni.blogfa.com  (واسه کسی که نمی آد) برداشتم

امیدوارم غزل خانم ناراحت نشن.

من واقعا" از این شعر خوشم اومد

با وجود این که نه شاعرش رو می شناسم و نه خواننده اش رو واقعا" دلم می خواست شعرش رو تو صفحه ام داشته باشم.

 

 

و واقعا این سوال واسم مطرح شده (برای چندمین بار) که آیا واقعا عشق واقعی تو دنیا وجود داره؟

خوشحال میشم نظر شما دوستان رو هم بدونم

+ نوشته شده در  یکشنبه ۹ اسفند۱۳۸۸ساعت 11:57 در بلاگفا