پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

نیکوتین صدات

صدات داره برام مثل نیکوتین میشه

باید ترکت کنم

من آدم اینجور وابسته شدنا نیستم

خوشحالم که از این عذابم بی خبری

نیکوتین بدنم افتاده

چیزی نگو بذار تصفیه شم!

میدونم تو نمی مونی باید ترکت کنم!

از کجا به کجا

داشتم تو نت دنبال راه های موفقیت می گشتم. دیدم نوشته سعی کنید خلاق باشید. این بار سعی کردم دنبال راه های افزایش خلاقیت بگردم. پیشنهادای زیادی بود. شما هم اگه سرچ کنید لینک های زیادی می بینید. یکیشون برایم خیلی جالب بود. توجه ام رو جلب کرد: از وب سایت فکر نو به خصوص اون قسمت مربوط به رنگ ها:


دانشمندان معتقدند تاثیر رنگ‌ها بر زندگی انسان حتی وقتی که انسان به آنها توجه لازم و کافی هم ندارد بسیار زیاد است. در همین راستا در دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا دانشمندان تاثیر رنگ قرمز و آبی بر رفتار داوطلبان را بررسی کرده‌اند.

در این تحقیق دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند در حالی که رنگ قرمز حافظه داوطلبان را- که در این آزمایش دانش‌آموزان بودند- تقویت می‌کند، رنگ آبی به آنها کمک می‌کند که تصورات خود را آزاد کنند. دانشمندان برای اثبات این یافته تصمیم گرفتند از داوطلبان بخواهند یک آزمایش ساده انجام دهند. در این آزمایش به آنها قطعاتی به رنگ آبی و قرمز داده شده بود و از آنها خواسته شد با این قطعات چند اسباب‌بازی بسازند. دانشمندان مشاهده کردند اسباب‌بازی‌هایی که به رنگ آبی ساخته شده بودند در مقایسه با اسبا‌ب‌بازی‌های قرمزرنگ از ساختار خلاقانه‌تری برخوردار بودند.

یه رویا و یه انرژی مثبت و یه حس آرامش

بیا رویا پردازی کنیم. یه انرژی مثبت:

یه روز که نه خیلی گرم باشه و نه خیلی سرد... یه خونه ی کوچیک تو یه جای ساکت. مهم نیست کجا. وسط ناکجا آباد! سبز! صدای دریا... یه صندلی چوبی راحتی ... صدای پرنده ها... بوی قهوه ... یه کتاب خوب ... بدون دغدغه... بدون فکر ... بدون آرزو! فقط سکوت و آرامش... چه بهتر اگه بعدش یه استخر شخصی هم داشه باشی. وقتی بی حرکت روی آب می مونی و آب کنار گوشات جمع میشه هیچ حس آرامشی رو نمی شه با اون لحظه عوض کرد. آب... این حس لطیف دوست داشتنی... خواب... یه خواب عمیق و راحت و بی دغدغه. خوابی که قبلش به خودت نگی: وااای باز باید صبح زود بیدار شم. سایه ی یه درخت بید مجنون و یه زمین چمن که بدون دغدغه ی کثیف شدن لباسات دراز بکشی و فقط و فقط به ابرا فکر کنی. یه درخت اقاقیا تو حیاط یه صندلی راحتی کنارش و یه فنجان چای و بازم یه کتاب خوب... بذارید همینجا بمونم.


دلم آهنگ سیروانو خواست: چقدر تنهام... چقدر سردم... دیگه نمی خوام برگردم آخه همه چی خوبه... همه چی خوبه... همه چی اینجا خوبه :)))

به سوی تو... به شوق روی تو

1. چقدر دلم می خواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم سال 95ه. خواهرم میگه: "بهترین سالهای عمرته!!!! چرا همچین آرزویی میکنی؟" نمی دونم چرا نمی تونم ازش لذت ببرم :/ عجیبه ها!


2.کار راحتیه. یه چیزیه که می دونم از پسش برمی آما. اما ته دلم نگرانم. نمی دونم چرا. شایدم واسه اینه که چند تا چیز ذهنمو همزمان مشغول کرده. هر چی که هست داره اذیتم میکنه. باید بندازمش دور. می دونم از پسش برمی آم. باید از پسش برمی آم. کاش می دونستی که صبحا بیشتر به شوق دیدن تو می آم و میرم! دلم می خواد روزا زودتر بگذرن و این روزا برن.

چقدر شب خوبه...

بعضی وقتا به خودم میگم، چقدر خوبه که این ویرونه خواننده نداره، چون اینطوری راحت و بی نقاب میتونم بنویسم که چقدر دلم میخواد امشبم صبح نشه:)

+خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار بر روی ستون سنگی نوشتم: موسم اندوه که میرسد؛ ماه را نگاه کنید... و بعد نشستم و یک دل سیر دیدمش! دیدمش! همان ماه من بود که میخندید:)) -مجتبی معظمی-


+چقدر خوب بود قدیما که از پنجره ی اتاقم ماهو میدیدم! چقققدر دلم براش تنگ شده. ماه... ماه مهربون:)