می دونم دیگه واسه تبریک گفتن یک ماه(!) دیر شده
اما رایانه ام خراب شده بود و تو این مدت وفت نشده بود درستش کنم.
اما چون بر خلاف عید دیدنی ها تبریک گفتن سال نو رو خیلی دوست دارم پس:
سال نو مبارک
سومی که بود که گریه می کرد؟
ما که دو نفر بیشتر نبودیم!!!!
صفحه ی ۶۷
از کتاب "نمی دانم ها" از حسین پناهی
انتشارات دارینوش
هنوز پنجره ها به نت کردن موسیقی باران دلخوش اند
حتی اگر سنگفرش کوچه ها
ملودی قدم های من و تو را از یاد برده باشند
هنوز پرستوها شبیه ارکستری اساطیری
از آنسوی ابرها بهار را با شوق می نوازند
حتی اگر تمام پرده های عشق را باد برده باشد
هنوز دل پروانه ها پیش آن گل سرخی است
که قرن ها پیش روی پیانوی شب جا گذاشتی
بیا تا فرصتی هست
در این سوی مرزهای خاطره قدم بزنیم
اینجا ضیافتی بر پاست
ضیافتی از جادوی صدایی خوش و سر انگشتانی معجزه گر
تو که هنوز بومی رگبارهای سرنوشت منی
کنار من بنشین و به من بگو
کجا به خنده می رسیم؟
به من بگو کجا به خنده می رسیم حالا که زندگی تکرار ماتمه
همه هراس من از اینه که چرا هنوز توی نگات یه بغض مبهمه
با تو دقیقه هام بی گریه می گذرن رو ظلمت شبم پنجره ای بذار
توی کدوم غروب پناه من می شی وقتی که گم شدم تو دست انتظار
به من بگو کجا به خنده می رسیم؟
دستات تجسم عشق ونوازشه که تو نهایت آرامش منی
از سقف سرد شب روشنی می چکه، نگاهم که می کنی...لبخند که می زنی
به من بگو کجا به خنده می رسیم؟؟
احساس داشتنت شیرینه و غریب پیش تو حتی از ابرا سبک ترم
اون لحظه که نگات خیره است به آسمون... می تونم از خودم...از گریه بگذرم
به من بگو کجا به خنده میرسیم؟؟؟
بابک صحرایی
برداشت شده از آلبوم "کجا به خنده می رسیم؟"
مانی رهنما
مسلما اگر کسی وقتی صفات اخلاقی ما را ردیف می کند، "زودباور" را هم قاطی آنها بگوید خوشحال نمی شویم.
زودباوری در فرهنگ ایرانی ریشه در نوعی بلاهت کمرنگ دارد. در واقع زود باور، شخص نسبتا ساده لوحی است که خیلی راحت و به کرات می توان او را دست انداخت و به بازی گرفت،در حالی که خودش متوجه نیست که تمام مدت مانند یک عروسک به بازی گرفته شده است.
شاید بسیاری گمان کنند که فقط افراد کم سواد قربانی این ماجراها می شوند در حالی که متاسفانه زود باوری و اعتماد بی تعمق در وجود برخی از دانش آموخته ها ی این مرز و بوم که با تکنولوژی روز هم عجین هستند نیز ریشه دارد.
در این رابطه این مثال خواندنی است:
می گویند دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه ی اول را گرفت.
او در پروژه ی خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سفت و سخت و یا حذف ماده ی شیمیایی "دی هیدروژن مونوکسید" توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته ی خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:
1. مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
2. یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
3. وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
4. استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
5. باعث فرسایش اجسام می شود.
6. حتی روی ترمز اتومبیل ها اثر منفی می گذارد.
7. در تومرهای سرطانی نیز یافت شده است.
(شما اگه بودید این دادخواست رو امضا می کردید؟)
از 50نفر فوق: 43 نفر دادخواست را امضا کردند
6نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند
واما فقط 1 نفر می دانست که ماده ی شیمیایی "دی هیدروژن مونوکسید" نه یک ماده ی شیمیایی که در واقع همان آب آشامیدنی است!
عنوان پروژه ی دانشجوی فوق این بود:
ما چقدر زود باور هستیم!
قسمتی از مطلب
ما چقدر زود باوریم!
نوشته ی آقای احسان محمدی
هفته نامه ی امید جوان
شماره ی 707
تاریخ شنبه 18 دی 89
نذار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه
بذار چشماتو خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریه سبک شی یه کم
یه امشب غرورو بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی که
نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خسته ات کنه
اگه نیست باید دلشکسته ات کنه
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تو
نشونش بده اشکای جاریتو
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
این آهنگ رضا شیری رو خیلی دوست دارم
غم انگیزه ولی قشنگه
همچین از ته قلبش می خونه که ...
خدا حفظت کنه پسر... این روزا دیگه کسی به فکر عشقش نیست انگار همه پیش خودشون می گن: رفت که رفت