پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

به یاد حسین پناهی

کسی نمی داند حسین پناهی دقیقا چندم مرداد از دنیا رفته پس بدهکاریم به سرنوشت مردی که می گویند حدودا در یکی ازهمین روزها از دنیا رفته.

به تقویم نگاه کن ... ۶ سال بی پناهی گذشت...

پناهی روزگاری نوشته بود:

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا ۵۰ سانت به خدا نزدیک تر باشم.

بعد از مرگم انگشت های مرا به رایگان در اختیار اداره ی انگشت نگاری قرار دهید

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبد شکافی کند... من به آن مشکوکم!!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق...تلفن...لوله ی آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی ... گورستان را تماشا کنم!

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید شاید آنجا هم نیاز باشد!!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که ز گهواره تا گور دانش بجست!!!

دوست ندارم مردم قبرم را لگد مال کنند...در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره ی قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه ی رانندگی ام را به یک آدم مستحق بدهید... ثواب دارد!

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از این که نمی توانم در مجلس ختم خودم حضور یابم قبلا پوزش می طلبم!!!

 

احسان محمدی

ص۱۵- هفته نامه امید جوان ش۶۸۵

اصلاحیه:

با توجه به این که آقای احسان محمدی لطف کرده بودن و برای این پست یک نظر گذاشته بودن و به نکته ای اشاره کردن که بر خودم واجب دیدم که ذکر کنم این مطلب رو آقای محمدی ننوشتن و ظاهرا ایشون هم این مطلب رو از زنده یاد پناهی جایی نخوندن...

پس اجازه بدید که این مطلب فقط یه " بهونه" باشه واسه یاد کردن از کسی که نمی دونیم دقیقا چه روزی از بین ما رفت

روحش شاد و یادش گرامی باد


(کامنت آقای احسان محمدی در بلاگفا در تاریخ 21 اسفند 89 / 11:11 :

سلام مجدد 

خوشحالم بالاخره یک نفر در ایران پیدا شد که یک مطلب را با حفظ کپی رایت در وبلاگ یا وب سایت و روزنامه اش کار کرد.
قبلاً صفحه 15 امیدجوان و الان صفحه 11 آن را من می نوشتم، بعضی اوقات به خاطر حذف قسمتی از مقاله سردبیر یا دبیر تحریریه مطلب کوتاهی را به صفحه اضافه می کند از جمله این مطلب حسین پناهی که متاسفانه به اسم من سند زده شد. از آنجائیکه خود من از علاقمندان به پناهی بوده و هستم و می دانستم این وصیت نامه که در بسیاری از وب سایت ها و ایمیل ها هم آمده جعلی است و اصلاً ربطی به حسین پناهی ندارد فردای انتشار به دوستان تحریریه گفتم ولی مرغ از قفس پریده بود. خواستم فقط همین را عرض کنم که حسین پناهی بسیار عزیز این مطلب را ننوشته است. 
پیشنهاد می کنم دوستانی که پناهی و صداقتش را می پسندند کاست "سلام، خداحافظ" یا "ستاره ها" را گوش بدهند، به شرط اینکه توان شنیدنش را تنهایی هم داشته باشند.....
شاد باشید


سلام
خیلی خیلی خوشحال شدم که به این صفحه سر زدید...
من همیشه طرفدار نوشته های شما بودم وهستم... هفته نامه رو به شوق نوشته های شما و آقای پژواک باز می کنم(البته آقای خدیر هم جای خودشون رو دارن اما اگر وقت زیادی واسه مطالعه نداشته باشم "فقط" مطالب شما و آقای پژواک رو می خونم.)
در مورد کپی رایت باید بگم فقط وظیفه ام رو انجام دادم... اما در مورد زنده یاد حسین پناهی باید بگم من خودم هم از طرفداران ایشون هستم و هر دو کاست "ستاره ها" و "سلام - خداحافظ" رو دارم و هر چند وقت یه بار گوش می دم و خیلی دوستشون دارم...
راستش تو چند تا کتاب دیگه ای هم که از ایشون دارم و همه رو خوندم:
(دو مرغابی در مه- نمی دانم ها- سالهاست که مرده ام-کابوس های روسی- من ونازی- افلاطون کنار بخاری-به وقت گرینویچ و نامه هایی به آنا) این متن رو ندیده ام اما گفتم شاید منبع شما جای دیگه ای بوده
به هر حال از این که اینو بهم گفتید ممنون...
شاد و پیروز باشید و باز هم ممنون )

 


نمی دونم این مطلب رو چند نفر می خونن... وچند نفرشون برای حسین پناهی از خدا آمرزش می خوان.... اما می خواستم خواهش کنم که هر کی واسه ی این هنرمند عزیز فاتحه ای خواند... واسه ی پدر بزرگ منم که خیلی دوسش داشتم و چند روز پس از حسین پناهی چشم از این دنیا فروبست و۶سال از رفتنش می گذره و بقیه ی رفتگانمون هم (اگه سختتون نیست) یه فاتحه بخونید.

 از همگی ممنون

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ مرداد۱۳۸۹ساعت 19:19  

شکلات

با یه شکلات شروع شد

یه شکلات گذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات گذاشت تو دست من

من بچه بودم...اونم بچه بود

سرمو بالا کردم...سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت دوستیم؟

گفتم دوست ِ دوست!

گفت تا کجا؟

گفتم:دوستیکه " تا" نداره!

گفت: " تا" مرگ!

گفتم: من که گفتم " تا" نداره!

گفت: خب " تا" پس از مرگ!

گفتم:نه نه نه..." تا" نداره...!

گفت: قبول! "تا" اونجا که همه دوباره زنده می شن. یعنی زندگی پس از مرگ!

بازم با هم دوستیم؟..."تا" بهشت" تا" جهنم؟

"تا" هر جا که باشه...بازم منو تو با هم دوستیم؟

خندیدم و گفتم: تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه " تا" بذار...

اصلا یه "تا" بکش از سر این دنیا تا اون دنیا

اما من براش "تا" نمی ذارم

نگام کرد...منم نگاش کردم

می دونستم اون می خواست حتما دوستی ما "تا" داشته باشه

دوستی بدون ِ " تا" رو نمی فهمید...

گفت بیا برا دوستیمون یه نشونه بذاریم

گفتم: باشه تو بذار

گفت: شکلات!

هر بار که همدیگه رو می بینیم...یه شکلات مال تو...یکی مال من!

گفتم باشه!

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات می ذاشت تو دست من

همدیگرو نگاه می کردیم...یعنی که دوستیم!

من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنم و تند و تند می مکیدم

می گفت: شکموووو! تو دوستِ شکموی منی!

و شکلاتش رو می ذاشت توی صندوقچه ی کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورررش!

می گفت تموم می شه! می خوام تموم نشه برای همیشه بمونه...

صندوقش پر از شکلات شده بود

هیچکدومش رو نمی خورد!

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یه روز  شکلاتات رو مورچه ها بخورن...یا کرما... اون وقت چی کار می کنی؟

گفت: مواظبشون هستم...

می گفت: می خوام نگهشون دارم "تا" موقعی که دوست هستیم

و من شکلاتم رو می ذاشتم تو دهنم و می گفتم:

                                                           نه نه نه "تا" نداره...

                                                                                     دوستی که "تا" نداره!

۱سال...۲سال...۴سال...۷سال... ۱۰ سال ...

بییییست (۲۰) سال شده!

اون بزرگ شده...منم بزرگ شدم

من همه ی شکلاتامو خوردم...

اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته...

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه!!!!

می خواد بره... بره اون دور دورا...

می گه : میرم... اما زود برمی گردم!

                                               من که می دونم بر نمی گرده!

یادش رفت شکلات به من بده

من که یادم نرفته

یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم این برای خوردن!

یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش...اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت!

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش

                                                              هر دوتارو خورد!!!!

خندیدم... می دونستم دوستی من " تا" نداره...

می دونستم دوستی اون " تا" داره... مثل همیشه...!

خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم!!!

اما اون هیچکدومشو نخورده!

حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده... چی کار می کنه؟!!!!

 

 

اینو یه نفر با صدا و احساس قشنگی دکلمه کرده

نمی دونم کیه

اما اینو خیلی قشنگ خونده

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱ تیر۱۳۸۹ساعت 21:33 در  بلاگفا

بامعرقت های عالم

بعضی روزا دلش می گیره آدم

فاصله امون خیلی زیاده از هم

وقت غذا خالیه ظرفهامون

تعارفه تموم حرفهامون

بی نمکیم و جای شک نداره

می گیم که دستمون نمک نداره

کارو ولش تو ادعا که بیستیم

جز خودمون به فکر هیچکی نیستیم

از روزی که نقل و تو ومنی شد

کل کلِمون باعث دشمنی شد

دعوا سر چیزای واهی آخه؟

واسه ی صنار و سه شاهی آخه؟

به این و اون ضرر زدن درسته؟

تهمتو پشت سر زدن درسته؟

کنج اداره عمرمون تباه شد

بس که نشستیم دلمون سیاه شد

شمام اگه خسته اید از تجارت

یه روز غروب پاشین بریم زیارت

می شه یه نصفه روز کارو ول کرد

اونجا نشستو سیر درد دل کرد

اونجا میون درد دل دمادم

نمی پرن میون حرف آدم

نمی دن آدمو فرشته ها لو

کسی نمی گیره از آدم آتو

واسه اجابت دعا و نفرین

رو گنبدا نشسته مرغ آمین

فرشته ها که واقف از طریقن

می گن با دل شکسته ها رفیقن

اگه یه وقت صدات زدن عجیب نیست

راستیَتِش اونجا کسی غریب نیست

 

اونجا بشین با رفقا صفا کن

خوش به سعادتت... مارم دعا کن

 

این  مطلب رو از یکی از اشعار مجموعه ی

" با  معرفت های عالم"

که به صورت CD منتشر شده برداشتم.

اشعار این مجموعه با صدای شاعر اشعار (آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد)

در این مجموعه موجوده و مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رو داره 

و توسط موسسه ی نغمه ی شهر منتشر شده.

من خیلی خوشم اومد به خصوص اینکه

هر شاعری شعر های خودش رو با یه حس دیگه ای می خونه

امیدوارم شما هم از این شعر خوشتون اومده باشه. 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ فروردین۱۳۸۹ساعت 17:35 در بلاگفا

چشمان من

شب در چشمان من است

به سیاهی ِ چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمانم نگاه کن!

شب و روز در  چشمان من است

به چشمهایم نگاه کن!

 

پلک اگر فرو بندم

جهانی در ظلمت فرو خواهد رفت!

 

حسین پناهی

از دفتر هفتم: نمی دانم ها

 

روحش شاد و یادش گرمی باد


وشته شده در  دوشنبه ۲ فروردین۱۳۸۹ساعت 2:14 در بلاگفا

عید اومد. بهار اومد... سال 88 مبارک :)

فرا رسیدن فصل بهار و نوروز باستانی بر همه ی ایرانیان ایران دوست مبارک باد.

 

با آرزوی سالی خوش برای همه ی ایرانیانی که این جشن باستانی را گرامی می دارند.

امیدوارم برای همه سالی خوش همراه با سلامتی... دلخوشی...برکت باشه و سال بر آورده شدن همه ی آرزوهای خوب.

خدایا در این سال حال و روزگار ما رو به بهترین شکل ممکن تغیر بده و کمک کن همون بنده ای باشیم که می خوای و جایگاهمون رو در بهشت قرار بده

باشد که روزی در زمین مریضی و گرفتاری برای هیچکس وجود نداشته باشد.

 

سال ۸۸ مبارک!


دوست دارم آفتاب بشم تا نور بارونت کنم
دور تو بگردم و این دلو مجنونت کنم
آسمون بشم برات ستاره بارونت کنم
یه جون خالی دارم می خوام که قربونت کنم

دوست دارم کفتر بشم تو آسمون پر بزنم
برم و تو اوج عشق سری به دلبر بزنم
بشینم رو بوم یار لونه و چنبر بزنم
اگه روم درو وا نکرد تا به سحر در بزنم

همیشه با این که این دل نگرونه
یه بهار پشت زمستون و خزونه
می دونم خدای ما که مهربونه
ما رو باز به هم دوباره می رسونه

دوست دارم با تو باشم تا باشه دنیا
هم تو بیداری و هم تو خواب و رویا
واست آواز بخونم مثل قدیما...


" گل اومد بهار اومد می رم به صحرا ... عاشق صحراییم بی نصیب و تنها"
عید اومد بهار اومد تو دوری اما

ترانه سرا : داراب پهلوان

آهنگ و تنظیم : علی پهلوان

ضبط صدا : علی پهلوان ، امیر تفرشی

میکس و مسترینگ : نیما وارسته

 

 

این تنها شعر بهاری بود که فعلا" دم دست داشتم

شعر خوب دیگه ای پیدا کردم می ذارم


26 و 27 اسفند سال 88 در بلاگفا