پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

شمال...دریا...آرامش

بیا بازم مثل قدیم با همدیگه بریم شمال

دلم گرفته راضی ام به این خیالای محال

منو ببر تا آخر جاده ی چالوس ببرم

تا شیشه ی بارونی خیس اتوبوس ببرم

تا جای پات رو ماسه ی داغ متل قو ببرم

تا آخرین دلهره ی نگاه آهو ببرم

منو ببر تا گم شدن تو اون چشای بی قرار

تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریا کنار

دلم پره بیا بازم با همدیگه بریم  سفر

جای ما اونجا خالیه... منو ببر...منو ببر

یه عمره جاده ی شمال منتظر عبور ماست

نمی دونه یکی از اون دو تا قناری بی صداست

....

 

این ترانه از یغما گلرویی که رضا یزدانی خوندتش... جزء تنها آهنگایه که این روزا آرومم می کنه...

یه عمره آرزوم شده.. برم کنار دریا و تنها بشینم و ساعتها به صدای آرامش بخشش گوش کنم...

در واقع چیزی که من می خوام شمال نیست" که تا حالا خیلی دیدمش و از بودن تو شمال و دور هم جمع شدنمون خوشحال بودم و لذت بردم"... چیزی که من می خوام دریاست...اما نه خود دریا"که تا حالا بارها دریا رو دیدم...چه تو شمال...چه تو جنوب...چه طلوعش...چه غروبش..."

چیزی که من می خوام آرامشه که تو دنیای ما داره کیمیا میشه...

 

شمال

دریا

آرامش

دریا تنها چیزیه که فعلا می تونه آرومم کنه...

راستی

تا حالا گفتم یکی دیگه از آرزوهای کوچیکم اینه که قصر شنی بسازم؟


برچسب‌ها: یغما گلروییرضا یزدانیشمال
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ تیر۱۳۹۰ساعت 17:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد