پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

حرف حرف حرف

اووووووف... چقدر حرف تو دلم مونده بود که باید میگفتم. الان حس می کنم دارم از درون ذره ذره می ترکم! این مدت که بلاگفا نبود, برگشتن به دفتر درد دلام چیز عجیبی نبود. اما فهمیدم که چقدر باهاش غریبه شدم.

اما یه چیز تازه کشف کردم. این که... وقتی تو وبلاگم یا تو اینستا یه چیزی می نویسم. بارها و بارها و بارها می خونمش و از خوندنش دوباره و دوباره و دوباره دلم خنک میشه اما بازم اون درد رو مرور می کنم. شاید یه جورایی مثل مازوخیسم می مونه!مثل وقتی که انگشتت زخم شده و تو هی فشارش می دی و از دردش لذت می بری!!!!! اما کاغذ...

دفترمو ورق میزنم... حس و حالم از دست خطم پیداس! همه ی خستگیامو, غصه هام رو, دردام رو,عصبانیتام رو ریختم توش... اون لحظه سبک شدم اما حالا... دیگه دلم نمی خواد بخونمشون... نگاشون می کنم. ورق میزنم... تو هر صفحه به کلمه ها و جمله ها نگاه می کنم اما... دلم نمی خواد بخونم!

ورق می زنم! چقدر دردام مشترکه با خودم! با خودِ دو سال پیشم! جمله ها رو می خونم "نمی دونم تو شرکت استخدام میشم یا نه, اما این مشکل دربرابر چیزای دیگه ای که دور و برم داره میگذره هیچی نیست!" خنده ام میگیره! چقدر امیدوار بودم واسه استخدام تو اون شرکتی که احتمالا یکشنبه ای که می آد میی رم چک تسویه ام رو ازشون بگیرم!!!! بازم خنده ام میگیره! دارم می رم سر کار جدید اما... اصلا نمی دونم چی در انتظارمه! نمی دونم چقدر میشه اونجا دووم آورد! خنده ام میگیره اما خندهه درد داره! دفتر رو می بندم...

اینطوری نمیشه... باید یه وبلاگ دیگه درست کنم... تو گوگل می نویسم "وبلاگ"... بلاگفای عزیز و نازنینم اولیه... با افسوس نگا می کنم... پرشین بلاگ, بلاگ اسکای و میهن بلاگ رو با کلیک راست باز می کنم... اما حتی با دقت نگاشون نمی کنم. دلم نمی خواد جز بلاگفا جای دیگه ای بنویسم. آخه نامردیه... آخه فقط بلاگفا بوده که تو بدترین روزا حرفامو تو دلش جا داده... بلاگفا بوده که امروز چند تا از بهترین دوستام رو به لطفش دارم!

شاید به خاطر تعریفای پسرم باشه راجع به محیط "بلاگ"... سعی می کنم یه جی میل تازه بسازم... گوگل باهام راه نمی آد! خیلی قاطی ام! جهنم و ضرر با ایمیل خودم اینجا رو میسازم. راستشو بگم؟ دوسش ندارم. دلم محیط ساده ی بلاگفای خودمو می خواد اما... فعلا فقط می خوام بنویسم.

چقدر دلم برای این کیبورد خشک لعنتی تنگ شده بود. چقدر دلم برای خودم تنگ شده...