پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

آتاری

چند وقت پیش تو وسایل قدیمی یه آتاری دستی که مال بچگی هام بود رو پیدا کردم...

شاید باور نکنید اما خیلی خوشحال شدم و به یاد کودکی کلی باهاش حال کردم...

بازی هاش مثل بازی های مدرن امروزی نیست...سیاه و سفیده...صفحه اش کوچیکه...بازی هاش تکراریه و برقا که خاموش باشه چون صفحه اش مثل موبایل از خودش نور تولید نمی کنه نمیشه باهاش کار کرد...

اما هنوز هم میشه به یاد بچگی از بازی های پیش پا افتاده اش لذت برد و یاد اون موقع هایی افتاد که با بچه های همسایه گاهی تو حیاط میشستیم و آتاری هامون رو با هم جا به جا می کردیم و دور هم "الکی" خوش بودیم...

بر عکس الان که گوشی ها نمایشگر میزان شارژ دارن اون موقع خبری از این چیزا نبود...با این وجود تو بچگیم یادم نمی آد که هرگز دغدغه ی اینو داشتم که الان باتری قلمی دستگاه تموم میشه و باید یکی دیگه بخرم اما امروز با این سن و سال همش فکر می کنم...الان باتری اش تموم میشه...الان باتری اش تموم میشه!

بچه که بودیم...می دونستیم دنیا بزرگه اما دنیای ما تو حیاط خونه و نهایتا محلمون خلاصه میشد و بود و نبود خیلی چیزا و خیلی کسا رو حس می کردیم اما انگار کمتر عذاب میکشیدیم و راحت تر با مشکلات کنار می اومدیم...

امروز بزرگ شدیم...می دونیم دنیا کوچیکه اما تو بزرگی اش گم شدیم!نبود خیلی چیزا و خیلی کسا رو "می فهمیم" اما خودمون رو گول می زنیم که "عادت کردیم" ولی نمی دونم چرا اگه عادت کردیم...پس چرا روز به روز دغدغه و مشکلاتمون بیشتر میشه؟

خیلی حرفا هست واسه گفتن اما می دونم ما جونای این دوره دیگه حوصله ی خوندن نداریم...پس بقیه اش باشه واسه بعد!

 

پ.ن: من دوباره واسه آپلود عکس به مشکل برخوردم...این اینترنت هر روز یه شکلی داره

من هم که کاملا حرفه ایییییییییی


برچسب‌ها: نوستالوژی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۹ اسفند۱۳۹۰ساعت 17:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

قند و نمک

 

درود بر شما

یه کتاب رو خیلی وقت بود گرفته بودیم اما نشده بود بخونم...

این چند وقت پیش شروع به خوندنش کردم هرچند کتاب قطوریه و فکر کنم یه چند سالی(!؟) طول بکشه تا تمومش کنم اما در نوع خودش جالبه!

"قند و نمک" عنوان یه کتاب نوشته ی "جعفر شهری" ه که ضرب المثل های تهرانی رو به زبان محاوره توش جمع کردن.

کتاب به نسبت جالبیه...مثلا شما تا حالا این ها رو شنیدید؟:

1.نه دست دارم به سر زنم...نه پا دارم به در زنم!(شکایت از فقر و تهیدستی)

2.آنان که غنی ترند, محتاج ترند! (حرص ثروتمند بیشتر است!)

3.گربه ی مسکین اگر پر داشتی...تخم گنجشک از زمین برداشتی!

4.بازار که بد بشه مشتری زحل می شه!

5.دوشنبه ز کوی می فروشان یک کوزه ی می به زر خریدم

  تا صبح ز درد سر نخفتم, زر دادم و درد سر خریدم!

6.آتیش کیه  که دود نداشته باشه(کدوم خونه بوده که توش حرف و سخن و دعوا نداشته باشه...یا کدوم ستمی بوده که گریبان ستمگر رو نگرفته)

7.آدم باید هف(هفت)لا بشه تا صنارش پیدا بشه!!!

8.چند روزی که در جهان باشی...سعی کن کز توانگران باشی

  گر بماند که دشمنان بخورند.... به که محتاج دوستان باشی!

(یعنی اگه پولدار باشی و بعد از خودت اموالت به دشمنات برسه بهتر از اینه که در زنده بودنت محتاج دوستات باشی!)

9.دو برادر را پدر مرد و برادر بزرگتر, برادر کوچک تر را نشانیده و به این گونه برایش به تقسیم ارث برآمد:

این قاطر چموش لگد زن از آن من....آن گربه ی معومعو کن زیبا از آن تو!

از سطح خانه تا به لب بام از آن من...از بام خانه تا به ثریا از آن تو!

10.آنها که دویدن...آنها که چریدن...هر دو با هم رسیدن!

(نظر اهل عرفان و اشراق که توفیقات نه به جهد و تلاش بلکه به نصیب و خواسته ی خداوند است)

 امیدوارم خوشتون اومده باشه

پ.ن:این اولین عکسی بود که رو اینترنت آپلود کردم(با تشکر از آقا محسن نویسنده ی وبلاگ  آپارتمان نشین که راهنمایی ام کرد)

انشالا از این به بعد عکسای بهتر با تنظیمات بهتر براتون می ذارم... منو از نظراتتون بی خبر نذارید...چه در مورد عکسا چه  در مورد مطالب


برچسب‌ها: ضرب المثل های تهرانی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ اسفند۱۳۹۰ساعت 16:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کمک

درود به همگی

آقا اسمش رو هر چی می خواید بذارید:

تنبلی...کلاس گذاشتن... بی معرفتی... یا هر چی اما صادقانه می گم...هیچکدوم از اینا نیست.

با سرعت اینترنت و دم به دقیقه قطع شدنش حسابی اعصابم ریخته به هم...

مثلا:

چند وقت بود می خواستم آنتی ویروسم رو آپ دیت کنم اما تا چند درصدش داونلود میشد...اینترنت قطع میشد و پوروسه از اول

دیروز دیدم اینترنت خوبه...فرصت رو مغتنم شمرده شروع به آپ دیت کردن کردم وبا وجود این که خانواده قرار بود یه تلفن مهم به جایی بزنه...من هی گفتم یه ربع مونده...نیم ساعت مونده و همه معطل من بودن...اولش سرعتش خیلی خوب بود اما رفته رفته از سرعت کاسته شد

تا جایی که من همه پنجره ها رو بستم و به تماشای دانلود آنتی ویروس نشستم!!!!

پس از یک ساعت و نیم انتظار... درست جایی که به ۹۹٪ رسیده بود اینترنت قطع شد

یعنی من می خواستم با سر برم تو دیوار

واین اتفاق بارها برام افتاده وقتی می آم به وبلاگاتون واسه نظر دادن یا خبر دادن این که "به روزم"

حالا من به مشکل بر خوردم

نه اونقدر وبلاگ پرطرفداری هستم مثلا مثل "جونای دهه ی ۶۰" که بتونم ادعا کنم به جایی رسیدم که نمی آم خبرتون کنم... نه مثل "نابخشوده" اونقدر مطلب دارم که یه روز خاص رو برای به روز کردنم در نظر بگیرم و بگم هر هفته تو این روز به روزم...تازه اگر هم بخوام نمی تونم این کار رو بکنم چون ما تو خونمون مهمون ناخونده و اتفاقات غیرمنتظره زیاد داریم نه مثل خیلی وبلاگا می تونم کوتاه نویسی کنم که بگم بالاخره بچه ها یه سر میزنن و از نظراتشون با خبرم می کنن...

مثلا همین الان که دارم این متن رو می نویسم تا حالا سه بار اینترنت قطع شدهخوبیش اینه که هر چی می نویسم نمی پره

این چند وقت هر چی نوشتم احساس می کنم نتونستم منظورم رو اونطور که می خواستم برسونم...الانم که دارم اینو می نویسم شک دارم که پستش کنم یا نه چون نمی خوام منظورم رو بد متوجه شید و ازم دلخور شید...هدف من از نوشتن این متن فقط اینه که یه راهی جلوپام بذارید...راهنمایی ام کنید که به نظرتون به همین طور نوشتن پراکنده ادامه بدم و تمام تلاشم رو بکنم که همه رو خبر کنم(چون خیلی وقتا نمی رسم که به همه خبر بدم)

یا سعی کنم ماهی ۳-۴ بار مطلب به طور منظم بذارم...

واقعا می خوام نظراتتون رو بدونم به خصوص اگه پیشنهاد دیگه ای داشته باشید با کمال میل می خونم

فقط ازتون خواهش می کنم از این متن ناراحت نشید و به چشم یه تقاضای کمک دوستانه بهش نگاه کنید...

پ.ن:این روزا دانشگاه هم داره دوباره شروع میشهوقت آزاد من کمتر از قبل میشه... اگه واسه سر زدن به وبلاگتون دیر کردم ازم ناراحت نشید یه چند روز طول میکشه تا به شرایط جدید عادت کنم

خواهشا درخواست کمکم رو جدی بگیرید

الانم دارم می رم که یه پست جدید بذارم تو جمع ما راجع به گرون فروشی و این حرفا خیلی وقت بود اونجا هیچی ننوشته بودم اگه وقت کردید سر بزنید.

خیلی خیلی ممنون که اومدید

+ نوشته شده در  شنبه ۲۹ بهمن۱۳۹۰ساعت 12:11  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سپندارمذگان مبارک

سلام بر همگی...

سپندارمذگان روز عشق و روز مهرورزی در ایران باستان بر همتون پیشاپیش مبارک

این روز از ولنتاین خارجی ها خیلی بهتره...چون مخصوص عشق و عاشقی بین دو نفر خاص نیست...

این روز واسه همه اس...واسه این که به هر کی که دوسش داریم محبت کنیم...

وقتی خود ما بهترین و زیباترین و کامل ترین جشن های دنیا رو داریم چرا باید جشن های خارجی ها رو جشن بگیریم...؟البته هر چیزی خوبش خوبه... مثلا من خودمم کریسمس رو دوست دارم اما حقیقت اینه که هیچ چیز جای نوروز خودمون رو نمی گیره

حالا حرف من باشماس!

شما که از سپندارمذگان خبر نداشتید... شما که ولنتاین رو جشن گرفتید...اشکالی نداره...شادی به هر بهونه ای که باشه خوبه... به خصوص واسه ما ایرانی ها که از قدیم هم به هر بهونه ای جشن و شادی داشتیم...

اگه ولنتاین رو جشن گرفتی...۲۹بهمن سپندارمذگان رو هم فراموش نکن...بیاید تلاش کنیم تا جایی که می تونیم فرهنگمون رو زنده نگه داریم و به دنیا نشون بدیم...

خدا رو چه دیدی؟ شاید روزی با تلاش های ما سپندارمذگان هم مثل نوروز ثبت جهانی شد تا همه بفهمن فلسفه ی ولناین هم از جشن ما بوده...همونطور که خیلی ها می گن بابانوئل هم یه کپی از عمو نوروز خودمونه!!!!

ایرانی عزیز... هم سرزمین و هم زبان... پیشاپیش

 سپندارمذگان بر شما مبارک


برچسب‌ها: سپندارمذگان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ بهمن۱۳۹۰ساعت 14:37  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

غربت وطن

سالی که گذشت پر از خبر بود...خبرای بد پر از مرگ و میر و مریضی و یکی دوتا خبر خوب راجع به عروسی و...(که تو این دوره زمونه با خرج و مخارج زیاد میشه عروسی رو هم تو قسمت خبرای بد جا داد!)

و در پی اتفاقات این هفته وهفته های گذشته دیشب دختر دایی و پسردایی نازنینم هم از این خاک رفتن...

من برخلاف این که نوروز رو خیلی دوست دارم اما از عید دیدنی زیاد خوشم نمی آد... خونه ی این دایی جزء معدودجاهایی بود که عید دیدنی خیلی می چسبید...دور هم میشستیم و می خندیدم و از چند ساعت دور هم بودنمون لذت می بردیم...

دیشب که رفتن...ته دلم برای خودشون خوشحال شدم اما خب دوری کسایی که آدم دوسشون داره سخته... واسه همین این خبر رو هم نمی دونم باید جزء خبرای خوب نوشت یا بد؟!

این روزا همه دارن می رن...

مایی رو که جایی راه نمی دن... حرف این روزامون شده این:

اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ میشود آری!

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم انگار کوه کن من بودم

من آن زلال پرستم در آبگیر زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربت وطن بودم!!!

محمد علی بهمنی

پ.ن:اینم نگیم چی بگیم؟

 واقعا وقتی همه برن یواش یواش ما که موندیم غریب میشیم!

پسردایی مهربون و دختر دایی گلم براتون همیشه ی همیشه آرزوی بهترین ها رو دارم و از ته قلبم آرزو می کنم هر جای دنیا که باشید آرامش و خوشبختی هم باشما باشهخیلی دوستون داریم

 

راستی  این روزا می دونم که واسه خبر کردنتون به خاطر به روز شدنم کوتاهی کردم اما به خدا به خاطر اینترنته.... خیلی اذیت می کنه...سرعتش کمه و وسط کار هی قطع میشه...این دفعه که کامپوترم هم خاموش شد و کلی چیز نوشته بودم که بعضی هاش رو پروند... به هر حال من تلاشم رو می کنم که خبرتون کنم اما اگه نشد شرمنده

الان مجبورم برم بیرون اما خیلی زود می آم و جواب نظراتتون رو می دم... خیلی خیلی ممنون که اومدید و نظر دادید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۴ بهمن۱۳۹۰ساعت 10:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات