پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

من و این حال غریبم!

از خودم بدم می آد و از تو بیشتر! کمتر کسی می تونه منو انقدر مثل تو عصبانی کنه. انقدر عصبی ام میکنی که تمام تنم می لرزه. تمام آرزوم شده نبودنت! حالم از خودم به هم می خوره!دلم نمی خواد دیگه ببینمت! انقدر عصبی ام میکنی که... خودخواهیه اگه مرگ خودمو بخوام! مرگ من تو این موضوع مشکلی رو حل نمی کنه! از خدا می خوام که تو نباشی! تو! تویی که هیچکس ازت محبت ندیده اما توقع محبت از همه داری! تو! تو که وجودت فقط مایه ی عذاب همه شده! تو! تویی که جز دردسر واسه دور و بریات هیچی نداری! تو! توی لعنتی که تو عمرم از هیچکس اندازه تو بدم نمی اومده! فقط می خوام نباشی! همین!


می بخور, منبر بسوزان مردم آزاری نکن!


از خودم بدم می آد! تو زندگیم از هیچکس انقدر بدم نمی اومد. دو تا خانواده رو مچل خودت کردی. گذشته ی خودت رو فراموش کردی و حالا انتظار داری همه در خدمتت باشن. ازت بیزارم بیزار! تویی که این روزا لبخند مادرمو ازش گرفتی! به خاطر توی لعنتی تو خونه موندی شده. هر روز نگات می کنم و از خدا می خوام که اگر قراره مثل تو پیر بشم هرگز منو به پیری نرسونه. خدا رو شکر که بابام مثل تو نیست. خدا رو صدهزار مرتبه که دلم به پدر و مادرم خوشه. اگه مامانم نبود حتی یه ثانیه جات تو این خونه نبود لعنتی. نماز و نیایشت بهت کمک نمی کنه! یه نفرو نشونم بده که از بودنت راضی باشه. حالا مدام ساعت اذانو بپرس.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد