چقدر اینجا راحت نیستم :( چقدر دلم بلاگفای خودمو می خواد :( تو رو خدا خوب شو
+ حانیه عزیز... خانم لبخند مهربون چقدر این پستت رو دوست داشتم.
جانا سخن از دل ما می گویی :(
جای چشمانم روی در مانده است... شبیه پیرزنی هستم که بعد از عمری تر و خشک کردن بچه ی یکی یکدانه اش، مجبور شده است چمدانش را ببندد و به خانه ی سالمندان کوچ کند و انقدر یکی یکدانه ی دلبندش به دیدنش نیاید که چشم هایش به در آسایشگاه خشک شوند و از یادش برود روزی همه آنچه که داشته است به پای قد کشیدن تنها فرزندش صرف کرده است.... تنها دلخوشی ما که نوشتن بود را از ما صلب کرده اند و هی می گویند تا ده که بشمارید همه چیز درست می شود. نوشته های قد و نیم قدمان را از ما گرفته اند و از صبوری ما تشکر کرده اند، مگر یک مادر چقدر می تواند صبوری کند... (نوشته شده توسط: حانیه - خانم لبخند)
بلاگفا حیف شد. دوستهای خوبی اونجا پیدا کرده بودم. هر چند هنوز هم میان و سر می زنن اما چرخ زدن در انبوه وبلاگها و دیدن آدمهای جدیدش را دوست داشتم.
بلاگفای نازنینم :(
هیچ جا برام مثل اونجا نیست. خوشبختانه من دوستای خوبی اونجا پیدا کردم و واقعا خوش شانسم که باهاشون در ارتباطم و مشکلی که برای بلاگفا پیش اومده بینمون فاصله ننداخته وگرنه که خیلی بد میشد اما نبودن بلاگفا پخشمون کرد. الان هرکدوممون یه جا می نویسیم :(
بلاگفا با همه بدی هایی که داشت یه چیز دیگه بود :(
یاسی جانم:*
منم خیلی دلم برای اون روزای خوبمون تنگه...کوبیدن و از نو ساختن خیلی سخته اما انگار اینم یه نوعی تمرینه برای دل کندن..دل کندن از وابستگی ها...و من چقدر آدم ِ دل کندن نیستم..!
خونه ی جدیدت مبارک عزیز دلم
منم هیچوقت آدم دل کندن نبودم:(
من هنوزم امیدوارم برگرده:( هرچند که اعتماد رفته دیگه برنمیگرده:(
نمیخوام از نو بسازم حانیه:( من و وبلاگم کوچیکم باهم بزرگ شدیم:(
خونه ی نوی تو هم مبارک بانو:)
آمین ان شاا.. که زودتر درست بشه منم دلتنگ دوستانم هستم
پس شما هم مهاجری؟ :(
درکت می کنم :(