پدربزرگم تقریبا 90 ساله اشه، مدام میگه عمرمون بیهوده رفت و هیچی ازش نفهمیدیم:| حتی گاهی ادعا میکنه که عمری نکرده:/
و من هر بار فکر میکنم من همش 24 سالمه! اما اگه همین امروز بهم بگن بمیر!! با سر میرم! والا به خدا:/
+اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاس، من از مردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، که گاهی با خودم میگم:شاید مُردم حواسم نیست!
یاد جمله ی معروف حضرت نوح افتادم:
...فقط از آفتاب به زیر سایه آمدن به یادم مانده است.
نشنیده بودمش...
واقعا برام سواله که چه لذتی از عمر طولانی می برن؟ :/ چه لذتیه که میشه تو 90 سالگی تجربه اش کرد اما تو 24 سالگی نه :/