پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش
پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

از چی بگم؟

سلام

"یاس" یه آهنگ خیلی قشنگ به این اسم داره که من با این که رپ زیاد دوست ندارم اما از شنیدن این آهنگ و آهنگ "سرباز وطن"اش  هیچوقت سیر نمی شم...

خیلی حرفا واسه گفتن وجود داره...خیلی چیزا که میشه گفت اما...نه!نمیشه!

روز اولی که این وبلاگ رو راه انداختم... می خواستم واسه دل خودم و کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم و از درد دلاشون باخبرم بنویسم... یکی از دلایلی هم که اسم نویسنده اسم دو نفره همینه... یه نماده واسه خودم که بدونم... نباید فقط واسه خودم بنویسم!

اون روز به آرشیوم نگاه می کردم...از چیزایی که نوشتم راضی ام... از شعرایی که دوسشون دارم و همیشه و همیشه و همیشه از خوندنشون لذت می برم...

اما آدم گاهی به یه جایی میرسه که انگار نمی دونه دیگه می خواد چی بگه؟

دیروز رفته بودم کفش بخرم و چون نمی دونستم "چی" میخوام...نزدیک بود اشکم در بیاد! تازه اون که فقط یه کفش بود و آخر سر هم یه چی خریدم که ازش راضی ام...اما آدم وقتی نمی دونه تو زندگیش و از زندگیش چی می خواد بدتره!!!!

چند روز پیش دیدم "آپارتمان نشین" نوشته بود:به یک " اتفاق خوب " برای افتادن نیازمندیم ...

فکر می کنم این حال و روز خیلی از ماس...

به خودمون می گیم یه بهونه لازم دارم... اما هر چیز تازه ای فقط تا چند روز سرحالمون می آره و بعدش...همون آش و همون کاسه اس...

ناامیدی و بی انگیزگی انگار اپیدمی شده!!!

منظورم فقط تو اینترنت نیست...همه جا تو خیابون...تو مغازه ...تو تاکسی با هر کی حرف میزنی یه جورایی این حس رو داره...

 

باید چی کار کرد؟

چه جوری میشه امید رو پیدا کرد...

اون بهونه رو چی طور پیدا کنیم...

یه بهونه واسه نوشتن...گفتن... خندیدن...زندگی کردن؟

اصلا ما باید دنبال بهونه بگردیم یا باید بهونه ها رو به وجود بیاریم؟

شایدم این یه پست بی معنی بوده واسه این که فقط بگم منم هستم؟(حالا من یه چی گفتم...چرا جدی می گیرید)

نظر شما چیه؟اصلا تونستم منظورم رو خوب برسونم؟امیدوارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


برچسب‌ها: یه بهونه
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۰ بهمن۱۳۹۰ساعت 11:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۰ بهمن۱۳۹۰ساعت 11:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خبر فوری

خبر فوری....

خبر فوری از اسکار....

اسکار ۲۰۱۲ به مصطفی دنیزلی کارگردان فیلم "ده دقیقه ی جهنمی" اهدا شد!!!!

 

می گن:لذتی که تو بردن ۱۰ نفره ی ۱۰ دقیقه ای هست....تو ۶گله کردن ۱۳۵۲ نیست!!!!!!!!!

 

به زنبور می گن:بلدی تو ۱۰ دقیقه ۳تا گل بخوری؟ میگه :مگه من استقلالم؟!!!!!

 

هرجا سخن از پرسپولیس است...استقلال مثل بید میلرزد!!!!!

چند تا هم از نویسنده ی وبلاگ "جوونای دهه ی 60":

مظلومی بعد از بازی گفت: علت شکست استقلال غیبت محسن ترکی بود!

 

به رحمتی گفت بخاطر سه گلی که خوردی ناراحتی؟ گفت پــــ نه پــــ بخاطر دوری فرهاد مجیدیه!

 

به یکی گفتن درد معده بدتره یا شکستگی سر؟؟ گفت هنوز تیمت 3 گل از تیم ده نفره نخورده و ببازه!

 

امون زاید
این رو برای سه نفر بفرست تا سه روز دیگه خبر خوشی میشنوی فقط کوتاهی نکن! رحمتی کوتاهی کرد 3 تا خورد!

 

و نهایتا اینکه سوراخ شدن استقلال در ده دقیقه توسط ده نفر در دهه فجر مبارک!

 

پ.ن:راستی....چه عجب این بار داربی رو دادن یکی غیر از جواد خان خیابانی تفسیر کنه!!!عجب!!!!!

خودمونیم خبر رو جدی گرفته بودیداااااا

پ.ن۲:دیروز بازی ضبط شده رو دیدم....البته از گل دوم استقلال به بعد....با توجه به این که قلبم ضعیفهخدارو شکر کردم که نتیجه رو از قبل می دونستم!!!! و ۳تا گل واقعا بهم چسبید.... خوبه دیگه زیاد فوتبالی نیستم وگرنه چی کار می کردم!!!!!


برچسب‌ها: خبر فوری از اسکار
+ نوشته شده در  شنبه ۱۵ بهمن۱۳۹۰ساعت 9:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دو نکته ی جالب

دوستی را دیدیم که صورتش رو حسابی صاف و صوف کرده بود

 گفتیم:10سال جوان تر شدی.

گفت:

بگرفته بود ریش ز ما ملک حسن           اکنون به ضرب تیغ از او پس گرفته ایم!

"عمران صلاحی-کتاب کمال تعجب"

(اتفاقا چند روز پیش تو داروخونه بودم شنیدم که می گفتن گویا تیغ ژیلت هم دیگه وارد نمی شه....عجب...!!!!!)

 

در یک محفل ادبی از من خواستند شعر "خونه باهار" سروده ی خودم رو بخونم. گفتم از حفظ نیستم.

استاد "زین العابدین رهنما" که حدود 90سال سن داشت گفت:"ولی من از حفظم" و همه ی شعر رو از اول تا آخر بدون تپق از حفظ خواند.

"عمران صلاحی-کتاب کمال تعجب"

پ.ن: متاسفانه من استاد زین العابدین رهنما رو نمی شناسم اگه کسی اطلاعاتی داره بگه.

(اینم که شده حکایت فوتبال ما... من که دیروز نتونستم داربی رو ببینم...اما داداشم که دید میگفت بازم قدیمی ها(مثل کریمی و مهدوی کیا)...خیلی از بازیکنای جدید یا جوونا که فقط راه می رفتن(!) بهتر بودن. تا چند سال دیگه فکر کنم باید پوستر بازیکنای قدیمی رو بذاریم تو زمین... فکر کنم بازی های قشنگ تری ببینیم!

یه خاطره ی کوچولو از دیروز می خوام بذارم توجمع ما اگه دوست داشتید و وقت کردید سر بزنید.

 


برچسب‌ها: عمران صالحی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۴ بهمن۱۳۹۰ساعت 10:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

جمع ما 1

سلام

تو وبلاگ "جمع ما" یه خاطره گذاشتم... اگه دوست داشتید یه سر بزنید و بخونید و نظر بدید...جمع ما

ممنون از حظورتون

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۱ بهمن۱۳۹۰ساعت 18:17  توسط شقایق و یاس 

بعدا نوشت: این بخش های مربوط به وبلاگ گروهی جمع ما در اثر حمله ی هکر از بین رفته بود.

توفیق اجباری

اون روز توفیق اجباری شده بود که پای تلویزیون بشینم.

اتفاقی و یه جورایی از سر ناچاری پای برنامه ی "پارک ملت" نشستم.

بعد از رفتن علیرضا دبیر که الگوی من تو رشته ی مدیریته...برنامه با حضور خانوم سارا خوشجمال فکری(تکواندو)  آقایان وحید شمسایی،آرش میراسماعیلی،حسین رضازاده ادامه داشت.

یه قسمت آقای شهیدی فر مجری محترم برنامه از مهمونا خواست که یه خاطره ی خوب از دوران ورزشی شون تعریف کنن...به ترتیب قرار گرفتنشون از رضازاده شروع کرد...بعد آقای میر اسماعیلی...بعد وحید شمسایی... و

طبق قاعده باید نوبت خانوم خوش جمال می بود...اما آقای شهیدی فر خیلی شییییییییک دوباره برگشت به حسین رضازاده و یه سوال جدید مطرح کرد!!!!!!!!!!!

خب واسه چی مهمون دعوت میکنید که اینطوری غریب کشش کنید آخه؟ یعنی ما حتی تو گفتگوهامون باید نشون بدیم که بین خانوم ها و آقایون فرق می ذاریم؟درسته که شاید آقایون مشهورتر بودن... ولی به نظر شما این کار درست بود؟ خانوم خوشجمال نه فامیل منه نه کس و کارم...اما...

نمی دونم شاید من خیلی جزء نگر شدم!!!!!و زیادی ریزبین...احتمالش خیلی زیاده که این اتفاق از روی اشتباه صورت گرفته باشه اما... چی بگم؟ میدونم الان همه ی آقایون به احتمال زیاد می آن و از آقای شهیدی فر دفاع میکنن چون:آقاست!!!

پس لابد بهتره منم بی خیال موضوع شم نه؟موضوع های مهمتری داره رخ میده...

پ.ن:آدم وقتی تلویزیون نگاه میکنه...چقدر سوژه واسه نوشتن وجود دارهنمی دونستم کدوم رو بنویسم!!!!!!

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ بهمن۱۳۹۰ساعت 9:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات