پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

کدامین پرواز؟

پشت خودروی باربری شیکی که من حتا نامش را هم نمی دانستم جمله ای نوشته شده بود که خواندن بخش دومش برایم سخت بود.

سرانجام خواندمش...نوشته بود:"آذربایجان اوشاجاخ"

این واژه ی ترکی را با آنچه که دست و پا شکسته خودم به یاد داشتم و به کمک دوستم به فارسی ترجمه کردم.

نوشته بود: آذربایجان به پرواز درخواهد آمد!

درآغاز از ترکیب واژگانش خوشم آمد:"به پرواز در خواهد آمد" اما سپس فهمیدم که این واژه "اوشاجاخ" در ترکی اذربایجانی به معنای پریدن(جداشدن) است!

از کنار آن خودرو گذشتم و راننده اش که چشم در چشم من را نگاه می کرد گویی که احساس دوستی کرده بود دستش را بلند کرد. من هم در پاسخ لبخندی زدم و سر تکان دادم.

دوستم رادیو گوش می داد و من سرم را به صندلی تکیه داده بودم و در اندیشه ی بابک خرم دین بودم که جدای از روایت های گوناگون از سرگذشتش , تندیسش در ایران ساخته نمی شود.

اما جمهوری آذربایجان در یکی از میدان هایش تندیسی از او را بالا می برد.

کشوری که با سرمایه گذاری کلان تاریخ دروغین برای خود و دانش آموزانش ساخته و گذشته اش را از ریشه ی اصلی اش جدا می کند و قهرمانان ساختگی برای خودش می سازد, شبکه های ماهواره ای درست می کند و به تحریک هم میهنان عزیزمان از راه تمایز نژادی(!) بر می خیزد و این می شود دستاورد تلاش های جهانخواران برای از خود بیگانه کردن مردم مان.

 

در ذهن خودم تاریخ سرزمین آذربایگان را بازخوانی می کنم.همین مردمی که بر پایه ی سندهای تاریخی از آغاز تا امروز "ایرانی" بوده اند و با گویشی از زبان فارسی(پهلوی) سخن می رانده اند و حتا برپایه ی بررسی های ژنتیکی نیز "ایرانی نژاد" اند اما این بار با زبانی دیگر, زبانی که ترک ها-که ورودشان به یورش مغول ها باز میگردد- برای ایرانیان به ارمغان(!) آورده اند و سپس هم به جز اندکی, همگی سوی سرزمین خود پا پس نهاده اند و شوربختانه جز چپاول و ویرانگری فرهنگی و نیز زبانشان(ترکی – مغولی) چیزی برایمان به جا نگذاشته اند.

و افسوس می خورم که ای کاش معلم تاریخمان این ها را برایمان گفته بود تا آن مرد,آنگونه نمی نوشت.

نوشته شده توسط:محمد خیاط زاده

در هفته نامه ی امرداد

شماره ی 267

شنبه 12 آذر 1390 خورشیدی

 

بعد نوشت: حتما این پست دوست خوبم محسن رو درباره بابک خرمدین از دست ندید.

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۲ آذر۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

محرم

سلام

شهادت امام حسین و یارانش رو به همه ی شما که شیعه هستید و کسایی که فارغ از دین و مذهب امام حسین رو دوست دارید تسلیت می گم.

هر چی فکر می کنم نمی تونم یه مقدمه ی خوب واسه حرفام پیدا کنم واسه همین می خوام برم سر اصل مطلب...

دو تا سوال اساسی برام پیش اومده:

اول این که واقعا واسم عجیبه که چرا ما همیشه دهه ی اول محرم (قبل از شهید شدن امام حسین و یارانشون) رو عزاداری می کنیم...حتی از چند روز(یا حتی چند هفته) قبل به پیشواز محرم می ریم

اما انگار بعد از عاشورا همه چیز تموم میشه...!!!!!

بگذریم از این که با این رفتارمون انگار می خوایم بگیم بلاهایی که بعدش سر حضرت زینب و دیگران می آد مهم نیست! اما اگه قراره بیشتر از یک روز برای امام حسین عزاداری کنیم چرا از عاشورا تا شب هفت رو مثلا عزاداری نمی کنیم؟(این رو دارم کاملا جدی می پرسم اگه می دونید لطفا جواب بدید)

 

دوم... چرا وقتی دسته ها راه می افتن تو خیابونا و صدای بلندگو رو تا آخر زیاد می کنن به این نفکر نمی کنن که ۱۱ شب ممکنه کسی خواب باشه یا مریض باشه...؟

چرا برای همدیگه احترام قائل نیستیم؟

من معمولا محرم از خونه بیرون نمی رفتم(منظورم غروباس که دسته ها راه می افتن) هر چند که این چند سال معمولا شرایط خونمون جوری بود که دسته از خیابونمون می گذشت و با باز کردن پنجره می تونستیم دسته رو ببینیم اما امروز(روز تاسوعا) شرایطی پیش اومد که ناخواسته مجبور شدیم برای چند دقیقه از چند تا چهارراه نزدیک خونه بگذریم.

محله ی ما از محل های قدیمی شهره که همیشه محرم توش حال و هوای دیگه داشت اما امسال خیلی سوت و کور بود اما چیز دیگه ای جلب توجه می کرد... واسم عجیب بود که ببینم لبو و باقالی فروش که خوبه بادکنک فروش بین مردم واستاده!!!!

فکر کن.... بادکنک رنگی!

من که تا قبل از این ندیده و نشنیده بودم که کسی بخواد تو عزاداری بادکنک بخره!!!!

مردم منتظر بودن تا دسته بیاد یه جوری گروه گروه واستاده بودن و حرف میزدن که انگار واسه تفریح اومدن!

من نمی گم آدم توعزاداری باید همش گریه کنه... آدم تو داغ از دست دادن عزیزش هم ۲۴ ساعته گریه نمی کنه... اما می خوام بگم انگار هیچی سرجاش نیست... قدیما انگار همه چیز فرق میکرد...

خوشحال میشم اگه اشتباه می کنم بهم بگید...

قصد من محکوم کردن دیگران نیست...قصدم ارشاد کردن و اصلاح بقیه هم نیست... که اگه قرار بر اصلاح باشه من اول باید خودم رو درست کنم...

اما می خوام بگم شاید من دارم اشتباه می کنم؟ شاید همه چیز سر جاشه و من دارم نیمه ی خالی لیوان رو می بینم...

اما

ما که این همه واسه امام حسین عزاداری می کنیم و می دونیم امام حسین چه طوری شهید شد... این رو هم می دونیم که امام حسین چرا شهید شد؟؟!

+  نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ آذر۱۳۹۰ساعت 21:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

ستایش

یه آهنگی از امیر عباس شنیدم که خیلی به دلم نشست

دوست داشتم شعرشو اینجا داشته باشم

چون این بار می خوام واسه دل خودم بنویسم!!!!!!!

 

حس و حالم خوش نیست...همه چی داغونه

یکی باید باشه...تورو برگردونه

گم و گورم دورم...گیج و ویجم خسته ام

بس که پای پلکمو به دلِ در بستم

پشت سر ویرونه... رو به روم دیواره

داره از ابر سیاه ...دردسر میباره!

دل مغرور اما...دست و پا نمیزنه

سنگ از آسمون بیاد...صخره جا نمی زنه!

چشماتو به روم ببند... خدا چشماش بازه

زندگی با گِله هاش...حالمو می سازه

هر کی دل ببره از رو زمین قد می کشه

هرکی آسمونیه لایق ستایشه

اگه رفتن،نرسیدن...توی تقدیر منه

جرم بی بخشش من اگه عاشق شدنه

چشماتو به روم ببند خدا چشمش بازه

زندگی با گِله هاش حالمو میسازه

 

شاید شعرش خیلی قوی نباشه...اما گاهی آدم واسه دوست داشتن بعضی چیزا دنبال واژه نیست... دنبال عمق ِ واژه هاس...گاهی یه چیز بی ربط تو رو یاد قسمتی از زندگیت می اندازه که شاید دیگران یا ربطش رو نفهمن...یا اشتباه متوجه شن

چون هیچکس از عمق زندگی دیگران خبر نداره!!!!!!بی خیال

اگه خوشتون اومد یا نیومد بهم بگید


برچسب‌ها: امیرعباسستایش
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ آبان۱۳۹۰ساعت 11:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کاریکلماتور 2

سلام

دفعه ی پیش گفتید از کاریکلماتور خوشتون اومده... منم دوباره یه پست دیگه گذاشتم براتون

این بار اگه از هرکدوم خوشتون اومد یا نیومد تو قسمت نظرات بهم بگید

1.شب را به خاطر ستارگانش تحمل می کنم.

2.مرگ مرا به همه چیز امیدوار کرده!

3.آدم خودخواه کره ی زمین را هم به رسمیت نمی شناسد!

4.رابطه ی پرنده با قفس پس از آزادی معلوم می شود!

5.کسی که خودکشی می کند از مردن مایوس است!

6.به اندازه ی سکوت می توان حرف زد!

7.به اندازه ی نور چراغ قوه ام از تاریکی کاستم.

8.چشمت نزدیک ترین ستاره است.

9.در محل دیدار...زیر آوار لحظه ی انتظار, مدفون شدم.

10.تیک تاک در حکم نفس کشیدن ساعت است.

 

پرویز شاپور

 راستی

کسی میدونه تو چه سایتی میشه دنبال مقاله های مدیریتی گشت...؟ نمی تونم یه مقاله ی درست و حسابی راجع به برنامه ریزی احتیاجات مواد MRP پیداکنم و البته چیزای دیگه... گوگل جواب درست و حسابی نمی دهاگه میتونید لطفا کمکم کنید


برچسب‌ها: پرویز شاپورکاریکلماتور
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ آبان۱۳۹۰ساعت 10:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

به کجا داریم میریم؟

شنیدم یه اتفاقاتی تو زمین فوتبال افتاده که باعث تنبیه دو تا بازیکن شده!

اولین سوالی که پیش می آد اینه که ما داریم به کجا می ریم؟

هفته ای که گذشت روز بزرگداشت آدم بزرگی مثل کوروش کبیر بود که همه ی دنیا اسمش رو به نیکی می برند وچند روز بعد...

نوادگان او(؟) کاری می کنن که حتی تلویزیون از پخش مجددش خودداری می کنه!!!!

چی به سر ما اومده...؟

شنیدم این اتفاق اولین بی اخلاقی تو مستطیل سبز نبوده...

نمی شه به قول فردوسی پور حالا که این دو تا بازیکن خوردن زمین همه فقط این دو نفر رو سیبل کنیم و همه ی انتقادات رو متوجه اونا بدونیم...

(هر چند که این حرف به معنی توجیه کردن کار بدشون نیست) اما این سوال پیش می آد که آیا این که می گن "مشت نمونه ی خرواره" درسته؟

که اگه درست باشه یعنی یک بخش از جامعه یا حداقل نسلی از این جامعه یه اتفاقی براشون افتاده؟

و سوال اینه که اون چه اتفاقیه که دو نفر که نماینده ی "ایران" در تیم ملی هستن با علم به این که حرکاتشون به طور زنده داره تو دنیا پخش میشه کاری کنن که باعث پشیمونیشون بشه

خوشبختانه من بازی رو ندیدم ولی واقعا افسوس خوردم برای تمدن و فرهنگ پاک کشورمون که داره انگار فراموش میشه...نه فقط توسط دوتا بازیکن شاید توسط خیلی از ما که نمی دونیم کی هستیم و فرهنگمون چیه؟

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ آبان۱۳۹۰ساعت 19:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات