پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

چقدر شب خوبه...

بعضی وقتا به خودم میگم، چقدر خوبه که این ویرونه خواننده نداره، چون اینطوری راحت و بی نقاب میتونم بنویسم که چقدر دلم میخواد امشبم صبح نشه:)

+خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار بر روی ستون سنگی نوشتم: موسم اندوه که میرسد؛ ماه را نگاه کنید... و بعد نشستم و یک دل سیر دیدمش! دیدمش! همان ماه من بود که میخندید:)) -مجتبی معظمی-


+چقدر خوب بود قدیما که از پنجره ی اتاقم ماهو میدیدم! چقققدر دلم براش تنگ شده. ماه... ماه مهربون:)

نظرات 2 + ارسال نظر
علی امین زاده یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:24 http://www.pocket-encyclopedia.com/?

الان من موندم کامنت بذارم یا نه؟!

ای بابا :) شما کامنت بذارید اینجا آزادی بیان داریم :دی

مگهان یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 02:04 http://meghan.blogsky.com

خب من اینجا رو خوندم !

ولی وقتی شناخته نشی چرا نباید بی نقاب بنویسی ؟
حتی با وجود خیلی خواننده!

خوب نیست آدم به اطرافیانش موج منفی بده... اما یه وقتا از دست آدم در می ره دیگه. برا من که یه مدت طولانی بود که دیگه خیلی از دستم در رفته بود! دارم روش کار می کنم دوباره :)
فاز غم خوب نیست. آدمو افسرده می کنه هر چند که گاهی اجتناب ناپذیر میشه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد